#طنین_پارت_84


نوید نگاه دقیقی به من می اندازد. انگار در نگاهش دروغ سنج گذاشته. باید بحث را عوض کنم.

-عمه چرا مریض شد؟ چی شد اصلاً؟

و به تنها چیزی که فکر نمی کنم توضیحی است که راجع به بیماری عمه می دهد. فقط بین حرف هایش می فهمم دیروز قبل از این که بیاید شرکت دنبال من رفته عیادت عمه. تازه یادم می آید مامان خانواده کارن را برای شام دعوت کرده بود. یاد قرارم برای شناخت کارن می افتم.

-راستی نوید امشب مهمون داریم.

-می دونم. مامان گفته. راستی تو با کارن به کجا رسیدی؟

در حالی که با لقمه نان و پنیرم چای می خورم برایش کمی از حرف های جاوید را بازگو می کنم. با حوصله به حرف هایم گوش می کند.

-نگران شب نباش. مامان برای مهمونی همه کارها رو انجام داده. راجع به کارن هم نگران نباش. از عهده اش بر میای. هر جا کمک خواستی ما هستیم.

-اتفاقاً برای امشب کمک می خوام. می خوام وقتی با کارن حرف می زنم تو و جاوید هم باشین. بحث های مختلف پیش بکشین. می خوام از لابه لای حرف هاش، متوجه عقایدش بشم.

لبخند مهربانی می زند. از آرامش خانه کرده در نگاهش تعجب می کنم. هنوز هیچ نشانه ای از پسری که دیشب آن همه برایش اشک ریختم پیدا نمی کنم.

-باشه خانوم. امر، امر شماست. حواسم هست. حالا تا بقیه بیان چی کار کنیم؟

romangram.com | @romangram_com