#طنین_پارت_83


-به چی نگاه می کنی؟

به خودم آمدم. نمی دانم چند ثانیه به چشمانش زل زده بودم.

-هیچی. بقیه کجان؟

-جاوید که طبق معمول رفت کوه. مامان بابا هم رفتن کرج. عمه مریض شده. رفتن عیادتش. حوصله م سر رفت تنهایی! تو هم که همیشه زود بیدار می شدی امروز تا ساعت یازده خوابیدی!

باز یاد دیشب افتادم. جاوید چطور با کم خوابی دیشب صبح زود بیدار شده بود؟ اگر قهر بیست ساله نوید هنوز ادامه داشت الان من و نوید هر کدام در اتاق خودمان با تنهایی کلنجار می رفتیم. از این فکر ناخودآگاه لبخندی روی لبم آمد.

-زیاد صبحانه نخور. به نهار چیزی نمونده. از نهار خوردن میفتی.

باز هم هیچ نشانه ای از دیشب در نگاه نوید پیدا نمی کنم. یاد حرفی می افتم که چند روز پیش گفته بود. راستی حیف این مرد خوش قیافه نیست خودش را از هر رابطه احساسی دور کرده باشد؟ با صدای نوید به خود آمدم.

-نیکو؟ چشمات چرا پف کرده؟ ببینمت؟ نکنه دیشب گریه کردی؟ آره؟

یادم نبود چشمانم چقدر پف کرده وگرنه این قدر بی پروا به نوید زل نمی زدم که متوجه گریه شبانه ام شود. از دروغ بیزارم ولی دلم نمی خواهد دیشب را به یادش بیاورم.

-نه. دیشب بد خوابیدم. برای همین چشمام پف داره. گریه برای چی؟

romangram.com | @romangram_com