#طنین_پارت_80
جاوید به جای جواب دادن به سمت اتاق من آمد و اشاره کرد ساکت باشم. هر دو وارد شدیم و جاوید در را آرام بست. رفت و روی تخت من نشست. من هم رو به رویش به دیوار تکیه دادم و نشستم. چهره جاوید خسته و غمگین بود.
-چی شد جاوید! نوید مریض شده!
-نه. دوباره کابوس دید. خیلی وقت بود دیگه کابوس نمی دید. قرص بهش دادم خوابید.
-چه کابوسی! مگه نوید کابوس می بینه!
جاوید لبخندی زد. شاید از این که من حتی از کابوس نوید خبر ندارم خنده اش گرفت.
-کابوس تصادف!
به نظرم کمی عجیب است که نوید هنوز بعد از بیست سال کابوس می بیند. مخصوصاً که به قول جاوید زیر نظر پزشک بوده.
-نوید هنوز بعد از بیست سال، اون اتفاق رو فراموش نکرده!
جاوید آهی کشید. لبخند تلخی گوشه لبش بود. انگار تلخی آن حادثه را هنوز حس می کند.
-نوید توی اون تصادف بیهوش نبود. کاملاً تصادف رو یادشه. پدرش جلوی چشمش نفس های آخر رو کشید. نجوا توی بغلش جون داد. صدای داد و فریاد مادرش که کمک می خواست رو می شنید. عمو و نجوا همون جا فوت شدن ولی زن عمو حالش خوب بود. انگار خونریزی داخلی اش دیر تشخیص داده شد.
romangram.com | @romangram_com