#طنین_پارت_79


-چرا اونا از من بدشون میاد! همیشه هم همین جوری بودن! نگو که اونا هم با دیدن من یاد نجوا می افتادن که باور نمی کنم!

آهی کشید که دلم را سوزاند!

-نه. اونا با دیدن تو یاد نجوا نمی افتادن ولی برای امشب کافیه. امشب خیلی خسته ای. باشه برای یه وقت دیگه برات توضیح بدم. فقط به من اعتماد کن. من کنارت هستم و می خوام کنارت بمونم. می دونم برات سخته ولی همین که سعی کنی قبولم داشته باشی برام کافیه.

نوید نمی دانست من چه اندازه به او اعتماد دارم. درست است که همه سال های گذشته، مرا ندیده گرفته بود ولی هرگز از بودن و حضورش ناراحت نبودم. هرگز کاری نکرده بود که اعتماد کسی را سلب کند. هر وقت نبود دلم برای سکوت پشت دیوار تنگ می شد!

روی تخت دراز می کشم و با وجود همه خستگی ام، اتفاق های شب را مرور می کنم. حرف های نوید به دلم می نشیند. هر چند هنوز نمی دانم چرا طناز و سیمین همه عمرشان از من متنفر بودند اما دلخوش هستم به برادری نوید. نفهمیدم کی خوابم برد. کابوس دیدم که سیمین به من حمله می کند. طناز با لباس نیمه عریان، جلوی نوید می رقصد و نوید به جای این که مرا از دست سیمین نجات دهد به رقص عربی طناز نگاه می کند.

آشفته از خواب بیدار شدم. نفس نفس می زنم. بلند شدم بروم آشپزخانه آب بخورم. هنوز وسط سالن بودم که صدای باز شدن در اتاق نوید را شنیدم. برگشتم و از نور کمی که از اتاق بیرون می آمد چهره جاوید را تشخیص دادم که سراسیمه بیرون می آمد.

-جاوید! چی شده!

جاوید که تازه انگار متوجه من شد خواست سریع لیوانی آب برای نوید ببرم و خودش فوری به اتاق نوید برگشت. نگران شدم. نکند نوید مریض شده! سریع لیوانی آب ریختم و همین که پشت در اتاق نوید رسیدم جاوید در را باز کرد لیوان را از من گرفت و دوباره در را بست. می خواستم وارد اتاق نوید شوم. نگرانم اما جاوید با بستن در نشان داد که نباید وارد اتاق شوم. به اتاق خودم رفتم. صدایی از اتاق نوید نمی آید. در طول اتاق راه می روم و منتظرم صدای در اتاق نوید را بشنوم. خواب از سرم پریده. حتی آن کابوس شوم را هم فراموش کردم. صدای آرام باز شدن در اتاق نوید را که شنیدم سریع از اتاقم خارج شدم. جاوید پاورچین پاورچین با اتاق خودش می رود. با صدای در اتاق، به طرف من برگشت.

-تو هنوز نخوابیدی!؟

-چی شد جاوید!

romangram.com | @romangram_com