#طنین_پارت_77


انگار شمشیرش را برای خاله اش از رو بسته بود و قصد صلح هم نداشت. قبل از این که کسی جواب بدهد، طنار بدون توجه به تحقیر نوید رفت و پشت پیانویی که در گوشه دیگر سالن قرار داشت نشست و بدون این که از کسی بپرسد چه آهنگی بزند شروع کرد به نواختن. نوید راست می گفت! نوازندگی اش تعریفی نداشت. آهنگش که تمام شد حس کردم نوید می خواهد باز کنایه بزند. قبل از این که حرف بزند من از طناز تشکر کردم و کلی تعریف که همه می دانستیم طناز لایق هیچ کدام آن ها نیست اما طناز به جای تشکر، باز هم خصمانه نگاهم کرد. دم در که داشتیم خداحافظی می کردیم نوید به من نگاه کرد.

-نیکو جان! ما با هم اومدیم با هم برمی گردیم. بشین تو ماشین من!

آخرین تیرش را هم زد! اما من ناراضی بودم.

از شیشه های ماشین به خیابان نگاه می کنم. به رفت و آمد ماشین ها و آدم ها. به نور چراغ های مغازه ها. به ازدحام همیشگی شهر ولی فکرم این جا نیست. بغض دارم. حس می کنم بازی خوردم. انگار تمام جریان عصر، نقشه ای بوده که نوید کشید تا خرده حسابی با خاله اش یا طناز تسویه کند. دلم برای خوش خیالی خودم سوخت. دلم سوخت که به عرق های نشسته بر جداره لیوانی شربت دلخوش بودم. با صدای نوید به خودم آمدم.

-نبینم اخم های ته تغاری خونه تو هم باشه!

ته تغاری! کجا رفتار اعضای خانه با من شبیه بقیه ته تغاری ها بود! از کنایه زدن بیزارم.

-از بازی خوردن بیزارم نوید! احساس می کنم امشب یه وسیله ای بودم که بخوای حال سیمین یا طناز رو بگیری!

از گوشه چشم نگاهم کرد.

-چرا باید حال اونا رو بگیرم!

-نمی دونم ولی انگار با هم مشکلی پیدا کردین!

romangram.com | @romangram_com