#طنین_پارت_76
-اگه می خواستن تو بفهمی که تو رو هم صدا می زدند؟
خنده ام گرفت. هر کار کوچک من، انگار زیر ذره بین این دو برادر بود! نگاهم را از اتاق به مامان دادم که حالا تنها نشسته بود و از اخم کوچکی که بر پیشانی اش نشسته بود می شد نارضایتی اش را خواند. خواستم بلند شوم بروم پیش مامان بنشینم تا تنها نباشد که جاوید انگار فکرم را خواند!
-الان سیمین خانم میاد! همین جا بشین!
و حرف را به سمت پروژه و کار کشاند. داشتم برایش از نحوه انجام کار می گفتم که نوید آمد و مثل قبل کنار من نشست!
-حرف کار بسه دیگه! این جا که شرکت نیست!
و شروع کرد راجع به اتفاقات خنده دار بیمارستان و بیمارانش حرف زدن! انگار نه انگار تازه از صحنه جنگ با سیمین خانم بیرون آمده! صدای خنده های نوید و جاوید سالن را پر کرده بود!
بعد از شام، سیمین خانم به طناز که آن شب به طرز بی سابقه ای تنها شده بود نگاه پر افتخاری کرد.
-طناز جان، حوصلمون داره سر میره! میشه یه کم پیانو بزنی؟
قبل از آن که طناز بخواهد جواب بدهد، نوید جواب داد. انگار قرار نبود جنگ بین آن ها صلح شود.
-خاله جان، شوخی می کنید؟ طناز پیانو بزنه؟ اون که همش خارج می زنه. به نظر من، اگه بخوایم از موسیقی لذت ببریم نیکو باید پیانو بزنه.
romangram.com | @romangram_com