#طنین_پارت_73
-ببین یه تونیک لیمویی داشتی با شلوار نخی سفید، اون رو بپوش.
چشم هایم از تعجب گرد شد. این پسر آمار لباس های مرا از خودم بهتر داشت. نمی خواستم خودم را ببازم.
-اون که خیلی رنگش روشنه. راستی! خودت چی می پوشی؟
-خودم آماده هستم!
و به لباسش اشاره کرد! نگاهی به لباس ساده اش انداختم. این لباس، چیزی نبود که من برایش خریده باشم. متوجه نگاهم شد. لبخند شوخی زد.
-لباس من مهم نیست خانوم! اون لباسی هم که شما خریدی حیفه امشب بپوشم!
چرا اصلاً پسر رو به رویم را نمی شناختم؟ چرا او این همه مرا، ذهنیاتم و حتی لباس هایم را می شناخت؟ امشب عجیب میل به موافقت با نوید را داشتم. شاید به خاطر این که در گرمای عصر تابستانی به خودش زحمت داده بود و مرا به خانه رسانده بود یا شاید به خاطر همان لیوان شربتی که بی تکلف برایم آماده کرده بود!
به نگاه متعجب من باز هم خندید. مهربان! دلنشین! آرام!
به اتاقم رفتم. لباس پیشنهادی نوید را که پوشیدم انگار روحیه ام هم عوض شد. آرایش بیشتری کردم. کمی هیجان زیر پوستم دوید. مانتو پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم.
وقتی رسیدیم همه در سالن نشسته بودند. با دیدن ما همه بلند شدند. طناز با تاپ بندی قرمز و شلوار زرد چسبانش به استقبالمان آمد. با عشوه دستش را به طرف نوید دراز کرد. بعد هم با ناز و ادای همیشگی اش با من احوالپرسی کرد. نگاه متعجب سیمین خانم بین من و نوید می گشت. نگاه متعجب جاوید را هم که دیدم به نوید نگاه کردم! کمی نزدیک تر از حد معمول کنارم ایستاده و دستش را پشت کمرم گذاشته بود! معذب شدم. احساس کردم نوید از روی عمد، فاصله اش را با من کم کرده.
romangram.com | @romangram_com