#طنین_پارت_7


-به خدا اگه یه بار دیگه این حرف رو بزنی من می دونم و تو. از دیروز هر کاری می کنم میگی به خاطر اونه. به خدا داشتم به قد بلند تو و قد کوتاه خودم فکر می کردم. من ساده رو باش داشتم تو دلم قربون صدقت می رفتم.

نیشش باز شد.

-خب عزیزم حرفای دلت رو بلند بگو. حرفای خوبت مال توی دلته فحش هات روی زبونته؟

ادامه ندادم. این روزها بیشتر ترجیح می دادم ساکت باشم و فکر کنم. باز فکرم پرواز کرد. به اتفاق های ساده روزهای اخیر. همان روز که با مادرم به مرکز خرید رفتیم و اتفاقی دوست و همسایه قدیمی را دیدیم و بعد از چند سال دیدار ها تازه شد.

و حالا به ماه نکشیده مرا برای کارن تنها فرزندشان خواستگاری کردند.

جاوید زیر چشمی نگاهم می کرد.

-امروز میری برای پروژه شرکت ابریشم دیگه؟

-آره.

-با کی؟

-با کاوه و زهره میرم.

romangram.com | @romangram_com