#طنین_پارت_6


-بهتر نیست امروز با ماشین خودش بیاد؟ شاید کار ما طول بکشه. بالاخره ماشین خودش که نباید خاک بخوره.

و انگار راجع به موجود مزاحمی حرف می زد. سعی کردم مثل همیشه نسبت به طعنه حرف هایش بی تفاوت باشم اما دیگر اشتهایی برایم نمانده بود. جاوید هم مثل همیشه خونسرد جواب داد.

-نه، نیاز نیست. با هم میریم.

رو کرد به بقیه.

-کاری ندارین؟ خداحافظ.

همزمان با جواب بقیه از جایم بلند شدم و من هم خداحافظی کردم.

هم قدم با جاوید حرکت می کردم.

به قد بلند و قیافه جذابش خیره شدم. با این که می دانستم در مقابل او چقدر کوتاه به نظر می رسم همیشه حس خوبی از هم قدم شدن با او داشتم. به قد او افتخار می کردم. از این که وقتی با او راه می رفتم نگاه پر حسرت دخترها را روی خودم حس کنم خوشم می آمد. این فکر لبخند به لبم آورد که از نگاه جاوید دور نماند.

-چیه می خندی؟ خیلی خوشحالی که کارن داره میاد خواستگاریت؟

خنده ام محو شد. شاکی به چشم های قهوه ای و درشتش خیره شدم.

romangram.com | @romangram_com