#طنین_پارت_67


-ممنون که درک می کنی. شب بخیر.

می خواستم زودتر تماس را قطع کنم. نمی خواستم بهانه ای برای حرف زدن بیشتر به دستش بدهم.

-کاری داری که می خوای زود قطع کنی؟

-راستش خیلی خسته هستم. می خوام بخوابم.

ناراضی تلفن را قطع کرد. ولی من از تصمیم خودم خیلی راضی بودم. سعی کردم دلم برایش نسوزد.

پنج شنبه زودتر از چیزی که فکرش را می کردم از راه رسید. صبح مثل همیشه از خواب بیدار شدم. باید به موقع به محل پروژه می رسیدم. روز کاری مهمی داشتم و تمام دو روز گذشته را برای هماهنگی های لازم گذرانده بودم. امیدوار بودم کارها با کمترین مشکل ممکن پیش برود. سر صبحانه جاوید نبود. طبق معمول پنج شنبه ها کمی بیشتر می خوابید. به مامان توضیح دادم که سعی می کنم زودتر برگردم اما اگر کارم طول کشید از طرف محل پروژه، خودم را به منزل سیمین خانم می رسانم. نوید به حرف های من و مامان با دقت گوش می کرد. وقتی داشتم بلند می شدم صدایم زد.

-صبر کن نیکو! می رسونمت. خودت نرو.

-نمی خواد. ماشین می برم. معلوم نیست کی کارم تموم بشه. مزاحمت نمی شم.

-مسیرت به من می خوره. نزدیک بیمارستانه.

-برگشتنی چی؟

romangram.com | @romangram_com