#طنین_پارت_66
به خودم نگاه کردم. من نیکو هستم. با همه توانایی های خاص خودم! این مسئله را هم باید بتوانم حل کنم. باید چند روزی فکر کنم. نیاز به تمرکز دارم. به کارن پیام دادم فردا صبح نیاید دنبالم. فوری زنگ زد.
-نیکو جان! اتفاقی افتاده عزیزم که نمی خوای فردا بیام دنبالت؟
نمی خواهم همه چیز را الان به او بگویم. هنوز فکرم آشفته است و راه درست را پیدا نکردم.
-نه چیزی نشده، فقط فردا می خوام یه کم تنها باشم.
-کسی چیزی گفته.؟
از حرفش ناراحت می شوم ولی فعلاً نمی خواهم چیزی از ناراحتی ام بروز دهم. باید قاطع به او جواب دهم.
-نه اتفاقی افتاده و نه کسی چیزی گفته. می خوام یه چند روز همدیگه رو نبینیم. لطفاً درک کن!
جمله آخر را قاطع گفتم تا راه اعتراضی نداشته باشد. صدای بیرون دادن نفسش در گوشی پیچید.
-خب باشه اگه تو این جوری راحت تری باشه ولی آخه من دلم برات تنگ میشه.
سعی کردم به جمله آخرش فکر نکنم. نباید وابسته اش شوم.
romangram.com | @romangram_com