#طنین_پارت_65
نوید باز هم لبخند موذی به لب دارد اما من نمی خواهم کم بیاورم!
-یادم نبود. یعنی فکر می کنی اون قدر بیکارم که برای مهمونی معمولی خاله شما برم خرید؟
بابا و جاوید بی حوصله به جنگ زرگری ما گوش می کردند. نوید چشم هایش انگار از شیطنت برق زد.
-مامان میشه حالا که میری خرید، برای من هم اگه لباس مناسب دیدی بخری؟ تا پنج شنبه وقت ندارم برم خرید.
و به جای مامان به من نگاه می کند! اخم می کنم! مثل این که پنج شنبه واقعاً قرار است اتفاقی بیفتد که من بی خبرم. ناخواسته شاکی شدم.
-اون وقت پنج شنبه چه خبریه که داری نو نوار می کنی؟
نوید همانطور شوخ نگاهم می کند.
-هیچی! خبری نیست! می خوایم بریم خونه خالمون می خوایم یه کم خوش تیپ تر بشیم. اشکالی داره؟
همان طور بی خیال نگاهش می کنم اما خدا می داند در دلم چقدر برای کندن تک تک موهای طناز نقشه می کشم! نمی فهمم شام چه خوردم.
بعد از شام، جلوی آیینه اتاقم ایستادم و به چشم هایم خیره شدم. جاوید راست می گفت. من باید کارن را خوب بشناسم. درست است که تا حالا به زندگی مشترک و ازدواج جدی فکر نکردم اما بعضی از بایدها و نبایدهای زندگی مشترک آن قدر واضح هستند که نمی توان انکارشان کرد. من هم مثل هر انسان دیگری طاقت دروغگویی و خیانت همسرم را نخواهم داشت. خشونت و بد اخلاقی را هم دوست ندارم. همین دو نکته خیلی مهم هستند. چرا من همیشه باید منتظر تلنگر جاوید باشم؟
romangram.com | @romangram_com