#طنین_پارت_57
-گفتم که اجازه بده یه کم خستگیم در بره، بعدش با هم حرف می زنیم.
چاره ای جز سکوت نداشتم. چای تازه دم را همراه مقداری شیرینی و میوه جلویش گذاشتم. برای خودم هم لیوانی چای ریختم و رو به رویش نشستم. سرم را به رقص بخاری که از لیوان بلند می شد گرم کردم. کمی بعد از روی صندلی بلند شد.
-میرم یه دوش می گیرم، میام تو اتاقت.
به قامت بلندش که از آشپزخانه دور می شد نگاه می کردم. به مردی که دو سال بود غمی عمیق در نگاهش خانه کرده. دو سال بود که انگار کمرش شکسته بود. حق داشت. مریم کسی نبود که به راحتی بشود فراموش کرد و او همسر آن فرشته بود. تازه ازدواج کرده بودند. همیشه با احترام و علاقه با هم رفتار می کردند. چشم مریم که به دنیا بسته شد انگار گرد غم پاشیدند به چشمان برادرم. هرگز من یا مادرم به خودمان جرأت ندادیم راجع به ازدواج مجدد با او حرف بزنیم. هرگز به خودم جرأت ندادم زن دیگری را به جای مریم تصور کنم.
به اتاقم رفتم. به سمت گلدان رفتم و باز هم بویدمش. تقه ای به در خورد. جاوید وارد اتاق شد.
نگاهش که به گلدان دستم افتاد اخم کرد. نمی دانم چرا از اخمش دلهره به جانم افتاد.
-این گل رو کارن بهت داده؟
-آ ... آره.
انگار خیلی سعی کرد لحن عصبانی صدایش را پنهان کند.
-چرا؟ آخه دختر خوب! من چی بهت بگم؟
romangram.com | @romangram_com