#طنین_پارت_56


نگاهش وقتی اسم کارن آمد تیره شد.

-آره. انگار کارم داشتی؟

-اجازه بده اول یه چایی بخورم خستگیم در بره بعد.

باید با جاوید راجع به دیشب حرف بزنم. باید بگویم نظر بابا چیست. شاید جاوید فکری بکند.

-جاوید! دیشب بابا اومده بود با من صحبت کنه. از قضیه دوست شدن ما ناراضیه. می خواست من زود جواب مثبت بدم. من بهش گفتم که برای پذیرفتن کارن به زمان نیاز دارم. مگه قبلاً باهاش حرف نزده بودی؟ مگه راضی نبود؟

اخم هایش در هم رفت. نمی دانم از کدام قسمت حرفم عصبانی شد.

چرا باهاش حرف زدم. گفتم که اولش راضی نبود ولی چون دید همه ما یه چیزی میگیم موافقت کرد. بهش حق بده با این قضیه مشکل داشته باشه. کدوم پدری راحت قبول می کنه دخترش با پسری دوست بشه؟ هر چند خود من الان دیگه مطمئن نیستم پیشنهاد درستی دادم.

چیزی گلویم را چنگ زد. حرف جاوید بوی اطمینان نداشتن می داد. انگار که من خطایی کرده باشم! چرا من بی گناه متهم شده بودم؟ باید متوجه اشتباه خودم یا اشتباه آن ها شوم. نباید به بغضم اجازه جولان بدهم.

-چرا؟ اتفاقی افتاده؟

لبخند تلخی زد. در نگاهش انگار همه چیز بود. نگرانی، عصبانیت، محبت، خستگی.

romangram.com | @romangram_com