#طنین_پارت_55


-نه ممنون. مثل این که قرارمون یادت رفته. تازه ما خودمون پنج شنبه جایی دعوتیم.

باز یاد آن مهمانی کذایی و طناز افتاد به جانم.

وارد خانه که شدم فکرم رفت پی این که دسته گل را کجا بگذارم. خانه دیگر داشت پر می شد از دسته گل. سبد گلی که روز خواستگاری آورده بودند روی کانتر بود. دسته گل دیروزی هم روی میز سالن. برای این یکی باید فکری می کردم.

انگار کسی خانه نبود. مامان را صدا کردم جواب نداد. به اتاق جاوید رفتم نبود. بابا و نوید هم که هیچ وقت این ساعت روز خانه نبودند. انگار تنها بودم.

گلدانی را پر از آب کردم و گل ها را توی گلدان گذاشتم و به اتاق خودم بردم. کمی دراز کشیدم. باید فکری به حال پنج شنبه بکنم. نمی دانم یک مهمانی ساده چرا این همه مرا نگران کرده. بر خلاف بی تفاوتی های دفعه های قبل، این بار خیلی دلم می خواهد نسبت به طناز برتری داشته باشم. اصلاً شاید رفتم و برای مهمانی لباس خریدم. نباید از طناز کم بیاورم. حیف که وقت ندارم. چقدر بد است که گاهی برای خودم و ظاهرم وقت ندارم. کاش پنج شنبه مجبور نبودم بروم سر پروژه. آن وقت از صبح مشغول مرتب کردن ظاهرم می شدم. کاری که احتمالاً طناز همیشه انجام می داد! تازه بعد از کار سنگین پنج شنبه باید با خستگی و رنگی پریده بروم منزلشان تا او به راحتی هر چه غمزه بلد است خرج برادران بیچاره من کند؟ راستی من به خودم برسم که چه بشود؟ من برای چه کسی عشوه بیایم؟ نه! همین که از طناز کم نیاورم کافی است. نمی خواهم آن شب ستاره مجلس باشد.

صدای مامان گفتن جاوید از سالن به گوشم رسید. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. جاوید مرا که دید لبخند زد.

-سلام. خونه اومدی؟ کی اومدی؟

-سلام، الان اومدم. مامان نیست. برو لباست رو عوض کن برات یه چایی آماده کنم.

لبخندش دلگرمم کرد. به آشپزخانه رفتم. مقداری آب در کتری ریختم. کمی میوه آماده کردم. داشتم چای خشک در قوری می ریختم که دیدم به چارچوب در تکیه داده و به من با لبخند نگاه می کند. انگار از آخرین لبخندش قرنی گذشته بود. دلم برای لبخندش تنگ شده بود. یک صندلی برای خودش کنار کشید و نشست.

-با کارن اومدی خونه؟

romangram.com | @romangram_com