#طنین_پارت_54


-ممنون. شما هم خسته نباشید. آره امروز فشار کار دیروز رو نداشتم. باشه موافقم.

و باز لبخند زدم.

باز کافی شاپ. باز هم بین ما سکوت بیشتر از کلمه جولان می داد، ولی این بار وقتی پیشنهاد قدم زدن داد مخالفت نکردم.

به پارکی رفتیم. شانه به شانه هم. باز سایه هایمان بودند که روی زمین کنار هم دراز کشیده بودند، ولی این هم قدمی دیگر رنگ اولین نداشت. چندمین هم قدمیمان بود؟ دومین ... سومین؟ نمی دانم! یاد جاوید افتادم. یک دفعه دلم خواست زودتر به خانه بروم. شاید جاوید از سر کار برگشته باشد و زودتر حرف بزنیم. اعتراف می کنم نگاه ناراحت جاوید بیش از نگاه دلخور بابا ناراحتم می کرد. همیشه همین طور بود. جاوید کسی بود که وقتی نگاهش به من راضی بود خیالم راحت بود کار درستی انجام می دهم و حالا ... دیگر خیالم راحت نبود کار درستی انجام می دهم، راه درستی را می روم. ناگهان دلشوره گرفتم. باید زودتر جاوید را ببینم و بپرسم کجای راه را اشتباه می روم.

-میشه منو برسونی خونه؟

-به همین زودی بانو از قدم زدن خسته شدن؟ یا اتفاق خاصی افتاده؟

شاید چیزی که جاوید قرار بود بگوید محرمانه ای می شد بین خودمان دو نفر. کارن هنوز برای این همه نزدیکی غریبه بود.

-نه اتفاقی نیفتاده. خسته شدم.

-باشه بر می گردیم. راستی ما پنج شنبه میریم لواسون. مهمون داریم اون جا. کاش می شد تو هم بیای! خیلی دلم می خواد تو رو به فامیل هامون معرفی کنم.

این پسر چه می گوید؟ جاوید می گوید کسی از دوستی ما با خبر نشود اما او خیلی راحت می خواهد مرا به فامیل هایش معرفی کند. با چه عنوانی؟

romangram.com | @romangram_com