#طنین_پارت_52


چرا من این همه سردرگمم؟ چرا دریچه قلبم به روی کارن باز نمی شود؟ کارن کجای پازل احساسی من ایستاده است؟

روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف زل زده بودم. صدای گوشی موبایلم حواسم را پرت کرد. کارن بود که یک پیام عاشقانه فرستاده بود. پس کارن هم الان به من فکر می کرد. پس برایش مهم بودم. جوابی نداشتم به پیامش بدهم. اصلاً هیچ پیام عاشقانه ای در گوشی ام نداشتم. گوشی موبایلم پر بود از پیام های "کجایی؟"،"کی میای؟"، "فلان فایروال مشکل پیدا کرده" و "بهمان سوییچ درست کار نمی کند." مرا چه به دنیای پیام های عاشقانه؟ جواب ندادم و نفهمیدم کی خوابم برد.

صبح سر میز صبحانه همه نشسته بودند و هنوز بابا و جاوید دلخور بودند و من هنوز نمی دانم چه چیزی واقعاً آزارشان می دهد. به جاوید که گفتم کارن امروز دنبالم می آید اخم هایش واضح تر شد. نوید هم انگار کمی دلخور شد یا نشد؟ نمی دانم! بابا نفس عمیقی کشید و جاوید بعد از خداحافظی سردی رفت. چشمم به سبد گلی افتاد که کارن روز خواستگاری آورد و هنوز گل هایش اندک طراوتی داشتند. یاد اضطراب آن روز افتادم. یاد این افتادم که نوید اجازه نداد کارن سبد گل را به من بدهد و خودش از او گرفت. انگار بین مردهای اطراف من جنگی سرد وجود دارد که من از آن بی خبرم. سر ساعت رفتم دم در. منتظر بودم کارن با همان پرادوی سیاهش بیاید. از سر کوچه چشمم به جنسیس سفیدی افتاد که وارد کوچه شد. به لطف جاوید ماشین ها را خوب می شناختم. به ماشین نگاه می کردم که دیدم جلوی پایم ترمز کرد. شیشه ماشین که پایین آمد. کارن را دیدم که با لبخندی به من نگاه می کند. انگار انتظار تعجب مرا داشت. سوار ماشین شدم و سلام کردم. به گرمی جوابم را داد. از او نپرسیدم چه شد که از عصر دیروز تا صبح امروز ماشینش را عوض کرده. سعی کردم نسبت به ماشین بی تفاوت باشم. بوی عطر تندش داخل ماشین پیچیده بود. چند جمله کاملاً عادی بینمان گفته شد. وقتی می خواستم پیاده شوم دستم را گرفت به چشمانم با لبخندی نگاه کرد.

-ممنون عزیزم که اجازه دادی روزم رو با تو شروع کنم. عصر منتظرم باش. روز خوبی داشته باشی.

گر گرفتم. حس خوبی همه تنم را فرا گرفت. روزم به خوبی شروع شده بود. همه اخم و ناراحتی بابا و جاوید از ذهنم پر کشید.

-من هم ممنونم اومدی دنبالم. عصر منتظرم.

و عمداً سعی کردم راحت تر با او حرف بزنم. به او نزدیک شوم. از این همه توجه کارن حس خوبی داشتم.

با زهره و کاوه و افشین مشغول بررسی پروژه بودیم که تلفن داخلی روی میزم زنگ خورد. جاوید بود.

-نیکو عصر با کی میری خونه؟ با من میای یا با کارن میری؟

نمی خواستم بچه ها متوجه موضوع کارن شوند.

romangram.com | @romangram_com