#طنین_پارت_49
نمی دانم چرا ما باید با خاله نوید رفت و آمد داشته باشیم؟ خیلی از او و آن دختر جلفش خوشم می آید که باید باز هم تحملشان کنم؟ جاوید که می گوید کاری ندارد اما من باید پنج شنبه سر پروژه باشم. همین را می گویم.
-خب برای شب که سر پروژه نمی مونی؟
-نه نمی مونم. تا عصر سر پروژه هستم بعدش میام.
جاوید با رضایت نگاهم می کند. کدام رییس وقتی ببیند کارمندش روز تعطیل هم سر کار می رود ناراضی است؟
به اتاقم می روم. به کارن فکر می کنم. الان در چه حالی است؟ در مورد من چه فکر می کند؟ اصلاً در مورد من فکر می کند؟ نوید الان چه می کند؟ هنوز از سر کار برنگشته. بابا هم هنوز برنگشته. روی تختم دراز می کشم. باید فکری بکنم. از شرایط موجود خیلی راضی نیستم. نه که کارن بد باشد، این همه شرم خودم اذیتم می کند. باید سعی کنم راحت تر با کارن برخورد کنم تا زودتر بتوانم تصمیم بگیرم. از دیدن کارن با آن چهره جذابش راضی ام. کارن خوش اخلاق و مهربان است. وقتی به این فکر می کنم که بین آن همه دختر، او مرا انتخاب کرده هیجان زده می شوم اما باز چیزی ته دلم ناراضی است.
دلم گرفته. دلم آرامش همیشگی ام را می خواهد. بلند می شوم و سه تارم را به دست می گیرم. باید کمی ساز بزنم. باید کمی آرام شوم. باید خود را در نت های موسیقی غرق کنم. باید کوک شوم. باید خارج نزنم. تازه سرم گرم موسیقی شده بود. تازه از دنیا و تردیدهایش فارغ شده بودم.
تقه ای به در خورد. بابا در را باز کرد. سلام کردم. لبخندی زد و کنارم نشست.
-خوبی بابا؟ حالت خوبه؟
بابا کی آمد خانه؟ چه شد که بابا به اتاق من آمد؟ سعی می کنم وقتی جواب احوالپرسی اش را می دهم تعجب نگاهم را مخفی کنم.
-وقتی ساز می زنی پیش خودم میگم نکنه مشکلی داری. دلت گرفته؟ آره بابا؟
romangram.com | @romangram_com