#طنین_پارت_48
و دسته گل را به دستم داد.
-ممنون. شب بخیر.
چقدر من با عزیزم گفتن هایش معذب می شوم! با حرکت کردن ماشین نفس آسوده ای کشیدم. انگار وزنه سنگینی از روی دوشم برداشته شد. داخل خانه شدم.
مامان با کسی تلفنی صحبت می کرد. با سر سلام کردم و به طرف اتاقم رفتم. لباسم را که عوض کردم و از اتاق بیرون آمدم. جاوید هم از اتاقش بیرون آمد. مامان تلفنش را تمام کرده بود. به جاوید که سلام کردم با دلخوری جوابم را داد.
-سلام. تا حالا با کارن بودی؟ خوش گذشت؟
معنی این رفتارش چیست؟ مگر قرار نیست کارن را بشناسم؟ مگر خودش پیشنهاد نداد با هم مدتی دوست باشیم؟ دلم نمی خواست از آن همه حس آزار دهنده هنگام ملاقات با کارن به کسی چیزی بگویم.
-ممنون.
و نگفتم خوش گذشت یا نه.
مامان با لبخند به ما نگاه می کرد.
-بچه ها سیمین خانوم زنگ زده بود برای پنج شنبه شام دعوتمون کرد. یادتون نره ها. سر کار که نیستید؟
romangram.com | @romangram_com