#طنین_پارت_47
چقدر خوب که مقنعه روی گوش هایم را می پوشاند و کارن قرمز شدن شان را نمی دید. الان انتظار دارد من به او چه جوابی بدهم؟
-چرا ساکتی خانومم؟ حرفم جواب نداشت؟ بگو کارن! بگو! منتظرم!
می ایستد و مچ دستم را از روی مانتو می گیرد و وادارم می کند بایستم.
-نیکو! به من نگاه کن.
وادارام می کند به او و نگاه خیره و شوخش نگاه کنم.
-بگو اسمم چیه؟ بگو اسمم رو؟
از این که بچه فرض شوم و هدف سرگرمی قرار گیرم بیزارم. همیشه بیزار بودم و این ربطی به موقعیت فعلی کارن نداشت. مچ دستم را رها می کنم و به طرف ماشین راه می افتم.
-بریم لطفاً! دیر شد.
او هم حرکت کرد. این بار بدون هیچ حرف اضافه ای. تمام طول راه در سکوت طی شد. موقع خداحافظی دستم را گرفت و فشرد.
-فردا صبح منتظرم باش. شب خوبی داشته باشی عزیزم. راستی دسته گلت هم فراموش نکن.
romangram.com | @romangram_com