#طنین_پارت_42
-Give me five. حسین! درست شد.
حسین می خندد. هیجان دارد. کف دستش را به طرف دستم می گیرد اما به دستم نمی زند. می دانم مرد معتقدی است. دستم را طرف مهرداد می گیرم او ولی کف دستش را محکم به دستم می کوبد. زهره با خوشحالی وارد می شود.
-بچه ها درست شد. چی شد؟
برایشان توضیح می دهم که حدس زدم نفوذ باید از طرف داخل شبکه انجام گرفته باشد. به همین دلیل به کاوه گفتم ارتباط شبکه داخلی را به سرور پورتال قطع کند و پورتال توانست دوباره کار کند. حسین لبخند رضایت می زند. به زهره می گویم به مدیر مبینا زنگ بزند و جریان را توضیح دهد. دیگر مدیریت بقیه کارها و ترمیم مربوط به حسین است.
-حسین اگه کاری داری من انجام بدم وگرنه برم به بدبختی های خودم برسم.
حسین نگاه همراه با تحسینی به من می اندازد.
-ممنون نیکو. نمی دونم چه طور ازت تشکر کنم. تو خیلی باهوشی!
-من امروز فقط درس پس دادم. کارهایی که خودت یادم دادی رو انجام دادم. فقط امروز چون عصبی شدی نتونستی درست تمرکز بگیری.
حسین با نگاه یک استاد راضی به من نگاه می کند. می دانم حسین در کشور کم نظیر است. همیشه با وجود همه سخت گیری هایش، از کار کردن با او بی نهایت راضی بودم. به زهره و افشین و مهرداد سفارش می کنم امروز بقیه برنامه هایشان را کنسل کنند و به حسین کمک کنند. به ساعت نگاه می کنم. ساعت نزدیک به دوازده شده. کی زمان این همه زود گذشت؟ تازه احساس گرسنگی و تشنگی می کنم. مثل همیشه موقع کار گرسنگی و تشنگی از خاطرم می رود. به آبدارخانه می روم. برای خودم چای می ریزم. به عباس آقا هم سفارش می کنم چند چای و مقداری شیرینی به اتاق حسین ببرد. به اتاق خودم می روم. روی صندلی گردانم می نشینم. سرم را به صندلی تکیه می دهم پاهایم را تا جایی که صندلی اجازه می دهد از هم باز می کنم. دست هایم را از دو طرف باز می کنم. چشمانم را می بندم. پر از احساس رضایت به خاطر مفید بودن هستم هر چند خیلی خسته شدم.
تلفن داخلی ام زنگ می خورد. جاوید است که می خواهد از جریان بپرسد. برایش توضیح می دهم و دوباره در حس رضایت خودم غرق می شوم. به سکوت اتاقم برای تمدد اعصاب نیاز دارم. راستی می خواستم به کارن زنگ بزنم و به او بگویم نهار را در شرکت می مانم.
romangram.com | @romangram_com