#طنین_پارت_38


تلفن جاوید هم زنگ می خورد. او هم مشغول صحبت است.

-الان که می دونم داری با جاوید میری. شمارت رو که نداشتم. زنگ زدم خونتون شمارت رو از مامانت گرفتم. گفت که با جاوید داری میری. برای نهار میام دنبالت.

واقعاً این بشر زنگ زده خانه ما به مادرم گفته شماره نیکو را بده؟ چرا این پسرها ذره ای خجالت سرشان نمی شود؟

-کجایی نیکو؟ چرا جواب نمی دی؟

چقدر معذبم کنار جاوید با کارن حرف بزنم. دلم می خواهد مکالمه را هر چه زودتر تمام کنم. بهتر است بعداً زمانی که تنها هستم با کارن صحبت کنم و بگویم نهار را معمولاً در شرکت هستم.

-ببین بعد باهات تماس می گیرم.

تماس را که قطع می کنم جاوید هنوز در حال صحبت است. هیجانش نشان می دهد موضوع مهمی است. فقط می فهمم به فرد پشت تلفن قول می دهد زودتر خودش را برساند. چه خبر شده اول صبح روز اول هفته؟

تلفن را که قطع می کند آشفته است.

-حسین بود. انگار شرکت مبینا هک1شده. پورتالش2از کار افتاده. تلفنت مشغول بود به من زنگ زد. خواست زودتر بری شرکت.

می دانم که شرکت مبینا چه شرکت عظیمی است و هک شدن شبکه این شرکت چه فاجعه ای درست می کند. هم برای خود شرکت مبینا هم برای شرکت ما که مبینا مشتری عمده اش است. مبینا هم مستقیماً زیر نظر حسین کنترل می شود. به محض رسیدن به شرکت مستقیم به اتاق حسین می روم. چه اتاق بحران زده ای! حسین با تلفن مشغول حرف زدن است و مدام دست هایش را حرکت می دهد. زهره و افشین و مهرداد و کاوه دور لپ تاپی ایستاده اند و با هیجان صحبت می کنند. اتاق پر است از سر و صدا. خود حسین همیشه می گفت در مواقع بحرانی تلفن را خاموش کنید. مخصوصاً با مدیرانی که شرکتشان دچار مشکل شده صحبت نکنید تا بتوانید بدون فشار عصبی زاید روی حل مسئله تمرکز کنید. پس این چه کار غیر حرفه ایست که حسین انجام می دهد. چشمش که به من می افتد شاد می شود. گویا فشار عصبی زیادی روی دوش حسین است. باید کاری کنم. انگار باید درس هایی که از حسین یاد گرفته ام را پس بدهم.

romangram.com | @romangram_com