#طنین_پارت_34
-خب وقتی کوچیک بود و سرپرستی نداشت پیش شما زندگی می کرد. الان که می تونه مستقل زندگی کنه.
سعی کردم محکم باشم. کارن حق نداشت در دژ محکم خانواده من رخنه ایجاد کند.
-نوید پسر این خونه است. مامان دوست نداره بچه هاش خونه مجردی داشته باشن. جاوید هم که زنش مرد برگشت همین جا. نوید هم تا زمانی که ازدواج نکنه این جا می مونه.
عصبانی شده بودم. چرا کارن نمی فهمید من هرگز او را به نویدم، برادر مجهول زندگی ام، پسر بچه ده ساله ترسیده این خانه، با صدای سازهای کوک و ناکوکش ترجیح نمی دهم؟
سکوت کرد. شاید داشت فکر می کرد.
-خب اگه سوال خاصی نداری بریم دیگه.
تعجب کردم. ما آمده بودیم راجع به پیشنهاد دوست شدن حرف بزنیم.
-خب چی شد؟! نظرت رو راجع به پیشنهاد دوستی میگم؟
-من نیومدم این جا راجع به اون پیشنهاد حرف بزنم. اومدم که بعد از ازدواجمون نگی حسرت صحبت کردن روز خواستگاری تو دلت مونده. من می خوام با تو ازدواج کنم. هر پیشنهادی هم باشه قبول دارم.
چیزی ته دلم آرام شد. این که حرف بعدهای من برایش مهم بود. اصرارش به ازدواج با من. مهربانی نگاهش! همه مرا آرام می کرد. کارن خوب بود. به جز وقتی که راجع به نوید حرف زد، خوب بود. راحت حرف می زد. حس خوبی با او داشتم. مهربانی اش به دل می نشست. مردانه بود. برادرانه نبود. حسی تازه بود.
romangram.com | @romangram_com