#طنین_پارت_33
-خب یه چیزایی رو یادت رفت. مثلاً قدت، وزنت، عادت غذاییت. آهان یادم اومد، این که دماغت هم عملیه. البته مشکلی نیست، انحراف داشتی.
جا خورد. انتظار این لحن شوخ را از من نداشت. کارن انگار از آن دسته آدم هاست که نباید جلویش کم آورد. دستی به بینی کوچکش کشید.
-خب، قد و وزنم رو که می بینی. اینترنتی مگه داریم با هم آشنا میشیم که راجع به مشخصاتم بهت بگم؟
دوباره خندید. باز هم بلند. نگران شدم مبادا صدای بلند خنده اش به داخل ساختمان برود. این کارن کجا شبیه کارن جدی و مغرور همیشگی بود؟
-دماغم هم آره عملیه. اصلاً هم انحراف نداشتم. دوست داشتم خوشتیپ تر بشم که شدم، مشکلیه؟ ولی خداییش خیلی باحالی دختر! حالا تو بگو.
-خب من بیست و چهار سالمه. مهندس کامپیوترم. از سال اول دانشگاه رفتم تو شرکت برادرم کار کردم. دوست پسر هم نداشتم. اهل نوشیدنی و سیگار و این جور چیزا هم نیستم. راستی دماغم هم طبیعیه.
با دقت به حرف هایم گوش می کرد. لبخندی هم گوشه لبش بود که چهره اش را مهربان می کرد. بی مقدمه پرسید:
-چرا نوید هنوز با شما زندگی می کنه؟
مغزم سعی می کند جمله اش را پردازش کند. نوید ... چرا ... با ... ما ... زندگی ... می کند؟ گنگ به او نگاه می کنم. چرا نوید نباید با ما زندگی کند؟ اگر واقعاً نوید نخواهد با ما زندگی کند تکلیف بدهکاری برادرانه بیست ساله اش چه می شود؟ سعی می کنم زود به خودم مسلط شوم.
-خب پس با کی زندگی کنه؟
romangram.com | @romangram_com