#طنین_پارت_25


-رفتارش دیروز چطور بود؟ بهت حرفی که نزد؟ ناراحتت که نکرد؟

-جاوید؟ سر نوید به سنگ خورده؟ چیزی شده؟ چقدر مهربون شده؟

- بی انصاف نباش نیکو. نوید همیشه آدم با محبتی بود فقط به تو خیلی بی محلی می کرد.

-چرا؟ مگه من چی کارش کرده بودم؟

-ببین نوید اصلاً شرایط نرمالی نداره. هر چند ظاهرش اصلاً این رو نشون نمی ده. نوید فقط ده سالش بود که اون تصادف اتفاق افتاد. فراموش نکن که توی اون تصادف، اون پدر و مادر و خواهرش رو از دست داد. یعنی همه حس امنیتی که یه آدم می تونه داشته باشه در یک لحظه از بین رفته. تو خیلی کوچیک بودی و یادت نمیاد. الان اصلاً وقت مناسبی هم نیست که راجع به جزییات اون اتفاق حرف بزنیم فقط این رو بدون سال ها نوید زیر نظر روانشناس بود. علاوه بر نوید من و بابا و مامان بدون این که اون بدونه مدام با دکترش راجع به هر کاری مشورت می کردیم تا تونستیم نوید رو از اون بحران در بیاریم. نوید خیلی شکننده تر از چیزیه که نشون میده. فقط یه خواهشی ازت دارم. اجازه بده نوید برات برادری کنه. رفتار گذشته رو به یادش نیار.

تو چه می دانی که دیروز چقدر تلخ شدم. تو چه می دانی که دیروز چقدر سرزنشش کردم. تو چه می دانی برادر من؟

-دوران خیلی سختی بود نیکو. درد تحمل این اتفاق از یک طرف، درد بحران نوید از طرف دیگه، حرف ها و تهمت های فامیل و اطرافیان هم روی همه اینا.

آه سوزانی از سینه کشید که انگار می خواست سنگینی هزار درد را از درون قلبش بیرون بکشد. خواستم جو را عوض کنم. نمی دانم این سوال احمقانه از کجای ذهنم به زبانم جاری شد.

-با مریم خوشبخت بودی؟

جمله ام را تمام نکرده بودم که فهمیدم چه سوال بدی را برای عوض کردن جو انتخاب کردم. لعنت به من که همیشه فراموش می کنم اطرافیانم چه رنجی تحمل می کنند. لعنت به من که همه اتفاق های بد را امروز به یاد جاوید می آورم.

romangram.com | @romangram_com