#طنین_پارت_23
صبح با سر و صدایی که از سالن می آمد از خواب بیدار شدم. همه مشغول تمیز کردن بودند. نوید مثل همیشه پسر حرف گوش کن مامان بود. بابا مثل همیشه غرولند می کرد و جاوید انگار باز هم در سکوت سعی می کرد هر چه می تواند از زیر کار در برود. سلام کردم و در دلم دعا کردم رفتار دیروز نوید باز هم ادامه داشته باشد. همه با خوشرویی جواب دادند حتی نوید. این اولین سلام عمرم بود که همه خانواده ام با لبخند جواب دادند. خدایا متشکرم!
هنوز صبحانه ام را تمام نکرده بودم که صدای مامان را شنیدم. از بابا می خواست میوه و شیرینی بخرد. از جایم بلند شدم. دلم هوای آزاد می خواست.
-مامان! من میرم می خرم.
نگاه همه به طرف من جلب شد. برقی در چشم جاوید دیدم. انگار منتظر همین جمله بود تا از زیر کار در برود.
-من هم باهات میام. برای بقیه کارها نوید هست. مگه نه نوید؟
و قبل از این که منتظر جواب کسی باشد به طرف اتاقش رفت.
-فقط من یه دوش کوچولو می گیرم زود میام. به لطف خواستگاری جنابعالی همه جونم پر از عرق شده.
من هم رفتم آماده شدم. دلم همه رنگ های شاد دنیا را می خواست. دلم سبکی و راحتی می خواست. مانتو نخی سبزم را پوشیدم و طبق معمول آرایش ملایمی کردم. می دانستم جاوید زود آماده می شود. ناخودآگاه دستم سمت سوییچ ماشینم رفت. امروز می خواستم با رانندگی آشتی کنم، مخصوصاً که جاوید هم بود تا احساس اطمینان کنم.
-جاوید! با ماشین من میریم. سوییچ نگیر.
جاوید تازه از اتاقش بیرون آمده بود. متعجب به من و سوییچ دستم نگاه کرد ولی چیزی نگفت و راه افتاد. در ماشینم را باز کردم. بوی داخل ماشین حس خفگی را به آدم منتقل می کرد ولی من با لذت به ماشینم نگاه می کردم. نشستم و با علاقه به داخل ماشین نگاه کردم. روی فرمان دست کشیدم. متوجه نشدم جاوید کی نشست.
romangram.com | @romangram_com