#طنین_پارت_20


-مگه نگفتی گرسنه ای؟ مامان خونه نیست پس الان تو خونه چیزی برای خوردن پیدا نمی شه. میریم یه چیزی می خوریم بعدش میریم خونه.

با تعجب نگاهش کردم. اگر به من می گفتند خورشید از مشرق غروب خواهد کرد راحت تر قبول می کردم تا این که گرسنگی من برای نوید مهم باشد. نمی دانم در نگاه من چه دید که زد زیر خنده.

-چیه دختر؟ چرا این جوری نگاه می کنی؟ شاخ در آوردم؟

اما من به این همه نزدیکی و لبخند نوید غریبه بودم. پاسخی ندادم. مسخ شده پیاده شدم و بی اراده پشت سرش به سمت رستورانی که همان نزدیکی ها بود راه افتادم. جای دنجی انتخاب کرد و من نفهمیدم کی گارسون سفارش گرفت. اصلاً سفارش ما چه بود؟ جغدها چه صدای شومی دارند! بلند شد تا دست هایش را بشوید. من هم باید دست هایم را بشویم. شاید سردی آب مرا به حال برگرداند. باز رو به رویم نشسته و باز همان نگاه مهربان به شدت جدیدش.

-نظرت راجع به کارن چیه؟ چقدر می شناسیش؟

کارن؟ کارن دیگر کیست؟ کجای خانواده مجهول من ایستاده؟ گیج نگاهش می کنم. حق دارم به اندازه عمر بیست و چهار ساله ام گیج باشم. حق دارم دلیل این رفتار تازه اش را بدانم. یادم آمد. کارن انگار جوانکی است که قرار است برای خواستگاری من بیاید. ذهنم بین نوید و کارن می چرخد.

-کارن رو فقط دو سه بار تو مهمونی دیدم. برخورد خاصی هم باهاش نداشتم.

-چطور می خوای بشناسیش؟

باید راهی باشد تا نوید از دلیل رفتارهایش بگوید. سعی می کنم در چشمانش خیره شوم. این اولین بار و شاید آخرین باری باشد که نگاهش را از من نمی دزد و من می توانم نگاهش کنم.

-مردهای زیادی توی زندگیم نبودن. پدرم مثل همه پدرهای خوب دنیاست. برادری دارم که دوازده سال از من بزرگ تره. همیشه حامیم بوده ولی اختلاف سنی زیادی با من داره و یه نفر دیگه که همیشه آرزو داشتم برادرم باشه در حالی که شناسنامه هامون میگه پسر عمومه و نمی دونم چه نقشی تو زندگیم داره. در بیست سالی که با هم زندگی کردیم در مجموع بیست بار هم با هم حرف نزدیم. همیشه سعی کرده بهم بفهمونه هیچ ارزشی برام قائل نیست اما یه دفعه داره نقش عوض می کنه. مرد دیگه ای هیچ وقت تو زندگیم نبوده. حالا چجوری باید کارن رو بشناسم؟ از کجا باید خوب و بد مردها رو از رفتار عادیشون تشخیص بدم؟

romangram.com | @romangram_com