#طنین_پارت_19
-بهت میاد.
-چطور؟
چطور می شد این همه سال بی محلی را به چند دقیقه مهربانی ببخشم؟
-مثل خودته. تلخ!
ضربه کاری بود. جا خورد. نگاه خیره ای به من انداخت ولی بعد سرش را انداخت پایین. چند ثانیه مکث کرد و بعد ماشین را روشن کرد.
باز هم سکوت من و نگاه خیره ام به خیابان و آدم های پر عجله و رنگارنگ. ترافیک شده بود. دختری کنار ماشین خرد شده ای ایستاده بود و تلفنی با کسی حرف می زد و دست هایش را در هوا تکان می داد. رنگ صورتش پریده بود. موهای آشفته اش روی صورتش ریخته بود. معلوم بود مرتب کردن ظاهرش آخرین کاری در دنیا بود که به آن می اندیشید. ترس از همه وجودش می بارید. و صدای جغد ترسناک هنوز کاملاً محو نشده بود. پوزخندم مهمان ناخوانده لب هایم بود. نگاهی به چهره بی تفاوت نوید انداختم.
-فکر کنم اینم کسی رو پیدا نمی کنه بیاد کمکش. دختر بیچاره!
و نگاه بازخواست کننده ام خوشبینانه روی صورتش به دنبال جوابی می گشت که آن همه اتهام را از روی دوش نوید بر دارد. نوید اما امروز گویا سوگند خورده بود سکوت کند. کارن به گوشه های دور ذهنم پرواز کرده بود. اولویت حالای من پیدا کردن جواب همه سر خوردگی هایم بود. پیدا کردن گناهی که به خاطر آن هر روز و هر لحظه توسط نوید محاکمه می شدم. گویا همان چند جمله حرف زدنم با نوید و چند دقیقه خوب بودن نوید باعث شده بود همه صبر و سکوتم از بین برود. هر لحظه عصبانی و عصبانی تر می شدم. نوید هر لحظه برایم پر رنگ تر می شد. هر لحظه دختر خردسالی در ذهنم جان می گرفت که در تنهایی اتاقش کز کرده و جرأت بیرون رفتن از اتاقش را ندارد. عروسک های دخترک برایم شعرهای کودکانه می خواندند. حالا همه عروسک ها دورم حلقه زدند و برایم می رقصند.
-پیاده شو.
-این جا کجاست؟ مگه نمی ریم خونه؟
romangram.com | @romangram_com