#طنین_پارت_18


چقدر دیدن چهره مظلوم از نوید همیشه شاد و با اعتماد به نفس سخت بود.

-نوید من منظوری نداشتم. گفتم که میام باهات.

و فکر کردم در مجموع عمر بیست و چهار ساله ام چند جمله با نوید حرف زدم؟ شادی عجیبی قلبم را فرا گرفت. تمام حقارتی که هر بار با حضور نوید در جانم می نشست، پر کشید. نهال کوچک آرزوهای کودکی ام قد کشید. دیوارهای اطرافم داشت رنگ می گرفت. صدای ترسناک جغدی کمتر و کمتر می شد.

در کسری از ثانیه نوید دوباره در لاک قبلی خودش فرو رفت. خندید دستم را گرفت و دنبال خودش کشید.

-تو اصلاً چرا خودت ماشین نمیاری؟ هر روز باید این آیینه دق رو تحمل کنی؟ هر روز تا این می مونه تو می مونی شرکت؟

-نه بابا. کی حوصله داره تو ترافیک رانندگی کنه.

و نگفتم خودش چقدر مقصر است که من سعی می کنم کمتر رانندگی کنم. شاید هرگز نفهمد چه ترسی را ناخواسته در جانم ریخته. وقتی در ماشین را بست تازه متوجه بوی عطر تلخش شدم. عمیق بو کشیدم.

-خوبه؟

-چی؟

-بوی عطرم؟

romangram.com | @romangram_com