#طنین_پارت_171
-مامانم گفته آخر هفته تشریف بیارید این جا. البته مامان خودش زنگ می زنه دعوتتون می کنه. من خواستم خودم بهت بگم.
کمی حرف می زند و قطع می کند. به تلفن در دستم نگاه می کنم. لبخند می زنم. این مرد به زودی همسرم می شود و من کم کم باید به استقبال پایان بکارت روحم بروم.
حمیدی بیشتر روز را بیرون اتاق می گذراند. بعد از یک هفته هنوز نتوانستم نقشه شبکه را در بیاورم. بیشتر روز در اتاقم تنها هستم. تلفن داخلی مدام زنگ می خورد و من سعی می کنم با حوصله جواب تمام تلفن ها را بدهم. بعضی از تلفن ها واقعاً به خاطر ناشی بودن کاربرهاست ولی به نظرم این که یک نفر کارمند مالی، کار با کامپیوتر را خوب بلد نباشد ایرادی ندارد. سر حوصله به تمام این تلفن ها جواب می دهم. سعی می کنم زمان هایی که تلفن ندارم خودم سرویس هایی که در این شبکه استفاده می کنند را پیدا کنم. همه یافته هایم را روی کاغذی می نویسم. در باز می شود و یکی از همکاران وارد می شود. خانوم همتی دختر ریز نقشی که در گروه سخت افزار کار می کند. کمی نگران است.
-مهندس حمیدی نیستن؟
-نه رفتن به یکی از واحد ها. اتفاقی افتاده؟
-یکی از سرورها دوباره قطع شده. این سرور هر چند وقت یک بار قطع میشه. کسی هم نمی دونه مشکلش چیه.
تعجب می کنم. در این یک هفته کسی از این موضوع چیزی به من نگفته بود.
-چه سروری؟ یعنی چی قطع میشه؟ خاموش میشه یا ارتباطش قطع میشه؟
-نمی دونم! سرورها که اتاق سرور هستن من که نمی دونم خاموش میشه یا نه. شما باید بهتر بدونین.
جمله آخرش را با طعنه می گوید. تا حالا هر بار که به حمیدی گفتم می خواهم اتاق سرور را ببینم پشت گوش انداخت. خودم هم خجالت کشیدم که یک هفته بعد از آمدن هیچ چیزی از شبکه این جا نمی دانم.
romangram.com | @romangram_com