#طنین_پارت_17
نوید در حالی که می خندید گفت:
-دختر تو حالا باید سرتو بندازی پایین و خجالت بکشی. سرخ بشی ساکت باشی ما هم مثلاً بگیم سکوت علامت رضاست. هی! دختر هم دخترای قدیم. خب اگه حرف های سرّی تموم شده بریم.
جاوید نگاهی به ساعتش کرد.
-من یه یک ساعتی کار دارم. نیکو می مونی یا با نوید میری؟
انگار جاوید تردید داشت قبول کنم همراه نوید بروم. قبل از این که جواب بدهم نوید پیش دستی کرد.
-نخیر با من میاد. مگه نشنیدی خانم گرسنه ست؟ بمونه این جا چی کار کنه؟ ساعت کاریتون مگه تموم نشده؟
چشمان جاوید نگران بود. برادر همیشه دلسوز ما مثل همیشه نگران بود. این بار اما گویا می خواست بنای نو ساخته اش را که نمی دانم چگونه ایجاد کرده بود مقابل باد و طوفان محافظت کند.
-نگران نباش جاوید. چیزی پیش نمیاد. با نوید میرم. زودتر بیا خونه.
اصلاً قصدم توهین به نوید نبود ولی اخم های نوید در هم رفت.
-اگه سختته با من بیای برات آژانس بگیرم.
romangram.com | @romangram_com