#طنین_پارت_16
-خب باشه قبول. درست میگی ولی چاره چیه؟
نوید حسابی تو فکر رفته بود. چقدر ژست یک آدم دلسوز به او می آمد. ژستی که هرگز در مورد من نگرفته بود. ولی خیلی سریع حالت شوخ معمولی را به خودش گرفت.
- آهان. ببین! ما دو تا برادر غیرتی اومدیم فکرامون رو ریختیم روی هم و به این نتیجه رسیدیم شما یه مدت با هم دوست بمونین.
چشمکی به جاوید زد و لهجه داش مشدی قیصری به حرفش داد.
-مگه نه دآش؟
برادر؟ نوید از برادری حرف می زد؟ از وقتی یادم بود من برایش وجود نداشتم حتی به عنوان انسان. چقدر در بچگی هایم حسرت یک توجه از او را داشتم؟ جاوید برای برادر بودن خیلی بزرگ بود.
جاوید دست هایش را رو زانویش گذاشته بود. نگاه نگرانش را به من دوخت.
- تقریباً. پیشنهاد من اینه که شما یه مدت با هم دوست بمونید. بدون هیچ حرفی از ازدواج یا نامزدی. ببین اگه حرف نامزدی پیش بیاد و حرف توی فامیل بپیچه اگه بعد از چند وقت به این نتیجه رسیدین که با هم آینده ای ندارین تو به عنوان یه دختری که نامزد داشته شناخته میشی و این اصلاً خوب نیست. برای همین نظر من اینه که با توافق خانواده ها هیچ کس به جز خانواده ما و اونا از این مسئله با خبر نباشن. اجازه بده یه کم زمان بگذره بیشتر با هم آشنا بشین خانواده ها بیشتر همدیگه رو بشناسن تا بعد ببینیم چی پیش میاد.
گیج شده بودم. راستش تصوری از این ایده جاوید نداشتم. هر چند که نهایت آرزوی من بود تصمیم به این بزرگی را به آینده موکول می کردم.
-راستش من تجربه ای تو این موارد ندارم. نمی دونم باید چی بگم؟ اونا برای خواستگاری دارن میان نه پیشنهاد دوستی.
romangram.com | @romangram_com