#طنین_پارت_15


- ببین جاوید راست میگه. ازدواج خیلی مسئله مهمیه. نمی شه که سر سری ازش گذشت.

برای نوید ازدواج من مهم بود؟ اصلاً مگر به نظر نوید، نیکویی هم وجود داشت؟ چقدر درک این نوید سخت بود. محبت، برق نگاه، احترام و دلواپسی ای که اولین بار بود از او می دیدم.

-ببین نیکو تو توی اجتماع هستی عاقلی، بالغی. بیست و چهار سالته. اینا درست ولی چجوری می خوای بعد از یه ساعت حرف زدن با آدمی که بعد از چند سال تازه دیدیش به این نتیجه برسی که می تونی باهاش زندگی کنی و خوشبخت بشی؟ درسته که تو توی کارت آدم موفقی هستی ولی توی برخورد با مردها کاملاً چشم و گوش بسته ای.

خوشحال شدم. بلاخره از نظر نوید دیده شده بودم. دلم نمی خواست این شادی کوچک را با خاطره های تلخ و عذاب آور قدیمی خراب کنم. من این جا بین نوید و جاوید بودم و راجع به زندگی و آینده من حرف می زدیم. یاد حرف نگار افتادم. "جمع خانوادگی" و من چقدر این مفهوم کامل خانواده را دوست داشتم. جمعی که بدون هیچ حب و بغضی صادقانه نگران یکی از اعضای خانواده می شوند و سعی می کنند راهنمایی اش کنند. سعی می کنم نقشم را زود یاد بگیرم. نقش عضوی از اعضای خانواده ای که نوید هم جزیی از آن هاست.

-راستش اینا قسمتی از نگرانی این روزهای من هم هست ولی بالاخره روال عادی ازدواجه دیگه. اصلاٌ از کجا معلوم که ما با هم به توافق می رسیم؟

جاوید نگاه خیره ای بهم کرد. آهی کشید که نفهمیدم چرا.

-چون کارن همه چی تمومه. بهانه ای برای رد کردنش نداری. تک فرزند خانواده، مهندس برق، پدر و مادرش هر دو جراح هستن. پولدار و خوش قیافه هم هست. یعنی راستش یه کم زیادی ایده آله. اهل هیچ فرقه ای هم نیست نه معتاده نه اهل خلافه. بزرگ ترین خلافش مشروب تو بعضی از دور همی هاست. با چه دلیلی می خوای ردش کنی؟

-خب اینا که میگی خیلی خوبه. چرا یه دختر نتونه با همچین آدمی خوشبخت بشه؟

جاوید پوزخندی زد و گفت:

-همینه که میگم هنوز مردا رو نشناختی و هیچ ایده ای راجع به مرد ها نداری. اینا حتی ده درصد مسائل مهم زندگی نیستن. نود درصد بقیه رو فقط با مرور زمان میشه فهمید.

romangram.com | @romangram_com