#طنین_پارت_164
قبل از این که سلوک حرفش را تمام کند حمیدی حرفش را قطع کرد.
-حالت رو گرفت؟ چیزی بهت گفت؟ عادتشه. عیب نداره. شایسته همین جوریه دیگه.
حقی هم حرفشان را تأیید کرد. با این که دل خوشی از شایسته نداشتم ولی فکر می کنم به عنوان مدیر حق داشت با کارمند خاطی برخورد کند. کمی دلم برای شایسته می سوزد. با راهنمایی حمیدی به اتاق شبکه رفتیم. دو میز در اتاق جا داده شده بود. این جا هم میزی برای من درنظر نگرفته بودند. حمیدی انگار متوجه نگاه من شده بود لبخند آرامش بخشی زد.
-براتون میز و صندلی سفارش دادن. دیگه امروز و فردا میاد.
حداقل این جا اتاق داشتم. کارم مشخص بود و سفارش میز و صندلی از قبل داده شده بود. یاد روز اول کارم در مرکز افتادم و اتاق کارگزینی. در عرض دو ماه منتقل شده بودم سازمان مرکزی. فکر می کنم این زمان کم برای این جا به جایی که نوعی ارتقا محسوب می شود در نوع خودش رکوردی است.
خوشبختانه امروز لپ تاپ با خودم آوردم. روی یک صندلی می نشینم. لپ تاپم را روشن می کنم. رو می کنم به حمیدی.
-آقای مهندس! این جا اینترنت دارید؟
حمیدی لبخندی می زند. از من و حقی بزرگ تر نشان می دهد. تقریباً سی ساله! با مسئول بودنش مشکلی ندارم. به نظر آدم خوش برخوردی می آید.
-بله اینترنت داریم. چند لحظه صبر کنید.
پشت کامپیوترش می رود. بعد از چند دقیقه چیزهایی روی کاغذ می نویسد. به طرف من می آید.
romangram.com | @romangram_com