#طنین_پارت_161
عماد می خواهد از سلوک دفاع کند.
-نه آقای مهندس! معمولاً به موقع میان. شاید امروز کاری براشون پیش اومده!
شایسته پوزخندی می زند و به وضوح صدایش بلند می شود. اصلاً هم ملاحظه حضور مرا نمی کند.
-کاملاً معلومه. همین امروز که فکر می کرد من باید برم جلسه و احتمالاً تا ظهر نمیام شما هم که از قبل گفته بودی دیر میای باید براش کاری پیش بیاد؟ بس کن مهندس! تا کی می خوای از اینا دفاع بی خودی بکنی؟ این چندمین باره که وقتی من اتفاقی زود میام می بینم این خانوم نیومده! اگه من برحسب اتفاق زود نمی اومدم خانوم مهندس باید پشت در می موند. مگه من دیروز سفارش نکرده بودم؟ مگه نگفته بودم شأن همکارها باید حفظ بشه؟ این جوری مهندس؟
متعجب به هر دو نفر نگاه می کنم. لحظه ای هم فکر نمی کردم شایسته به فکر این بوده باشد که من امروز مشغول کار می شوم. پس این قدر ها هم که به نظر می آید بی ملاحظه نیست! به ساعت نگاه می کنم. ساعت از نه هم گذشته و تلفن میز منشی مدام زنگ می خورد. عماد به سمت تلفن میز منشی می رود و تلفن را جواب می دهد. مودبانه با فرد پشت تلفن صحبت می کند و کمی بعد تلفن را قطع می کند. صدای چرخاندن کلید در می آید. بعد در باز می شود و خانوم سلوک وارد می شود. چشمش به عماد که می افتد کمی خجالت زده می شود.
-سلام آقای مهندس! شما تشریف آوردید؟
چون در اتاق شایسته کاملاً باز بود می توانستم هر دو را به خوبی ببینم اما شایسته هیچ دیدی به بیرون اتاق نداشت. متوجه شدم که عماد با اشاره دارد به سلوک می فهماند که شایسته داخل اتاق است! عماد به اتاق کناری که انگار اتاق خودش است می رود. رنگ سلوک می پرد. وارد اتاق می شود. انگار اصلاً مرا نمی بیند. با تته پته به شایسته سلام می کند. انتظار دارم شایسته همانطور عصبانی با سلوک حرف بزند اما حتی سرش را بلند نمی کند و زیر لبی و سرد طوری جواب سلام سلوک را می دهد که صدایش را به سختی می شنوم. سلوک کمی مکث می کند. شایسته همان طور خودش را مشغول کامپیوترش نشان می دهد. سلوک کمی من من می کند.
-ببخشید آقای مهندس کاری برام پیش اومد این شد که دیر کردم.
شایسته حرفی نمی زند. سلوک کمی دیگر می ایستد. دلم برایش می سوزد. با این که همیشه در ورود و خروج منظم بودم با این حال کمی می ترسم. شایسته عملاً سلوک را نادیده می گیرد. رو می کند به من.
-خانوم مهندس! لطفاً مهندس عماد رو صدا کنید!
romangram.com | @romangram_com