#طنین_پارت_152
چقدر این مرد آینده نگر است! چقدر آینده شغلی نیروهایش برایش مهم است. چند مدیر با این طرز تفکر در سازمان وجود دارد؟ یاد حرف خودم به شایسته افتادم! حتی آقای صالحی هم انتظار دارد من درخواست انتقالی بنویسم! لبخند می زنم.
-نه! البته آقای شایسته گفتن درخواست بنویسم ولی بهشون گفتم چون اونا متقاضی هستن که من برم اون جا خودشون نامه بزنن!
صالحی می خندد! نگاهش برق رضایت دارد.
-آفرین! پیشنهاد خوبی دادین. خیالم ازتون راحت شد! هر جایی باشید می تونید گلیمتون رو از آب بیرون بکشید.
از تعریفش لبخند زدم. به خاطر همکاری هایش تشکر کردم و از اتاق خارج شدم. باید منتظر نامه شایسته بمانم. شایسته از کجا متوجه شد می توانم پیشرفت کنم؟ از نگاهش که هیچ تحسینی دیده نمی شد! به اتاقم می روم. نگاهم به میزم که می افتد خنده ام می گیرد. انگار قسمت نیست از این میز و صندلی و کامپیوتری که با این همه حرص خوردن من خریداری شد استفاده کنم. هر چند باعث شد نفر بعدی که وارد اداره می شود دیگر برای تجهیزات اولیه اش مشکلی نداشته باشد و سختی های روزهای اولیه کاری مرا نداشته باشد. انگار نیامده باید از این جا بروم. دلم می خواهد زودتر بروم خانه و به خانواده ام موضوع را بگویم! بگویم هنوز هستند کسانی که برای کار کردن ارزش قائل هستند. بگویم بین آن همه کارشناس مرا انتخاب کردند که بروم سازمان مرکزی! بگویم که از انتخابم راضی هستم و بدون حمایت برادرم هم می توانم روی پای خودم بایستم!
از اتاقم بیرون می آیم. عادی ترین صحنه خانه جلوی چشمم است. مامان در آشپزخانه مشغول غذا درست کردن و مردها هم رو به روی تلویزیون در حال صحبت کردن! می روم آشپزخانه. مامان میز شام را آماده می کند. چطور می تواند هر شب این کار را انجام دهد و خسته نشود؟ مرا که می بیند لبخند می زند. گاهی فکر می کنم در مجموع شاید سه ساعت هم زمان نداریم با او حرف بزنیم و از نگرانی هایش بپرسیم. بپرسیم حالش خوب است؟ حتی گاهی خوب به چشمانش نگاه نمی کنیم ببینیم شاید اندوهی دارد و او این همه حواسش به همه هست.
-نیکو جان! بقیه رو صدا کن! شام حاضره!
ولی من به جای رفتن به سالن و آرام فراخواندن شان با صدای بلند از همان آشپزخانه صدایشان می زنم.
-آقایون خونه! اگر گشنتونه بیاین شام! اگر هم سیر هستین هیچ اصراری نیست.
مامان خنده اش می گیرد.
romangram.com | @romangram_com