#طنین_پارت_150


-متشکرم آقای مهندس!

و بعد خیلی معمولی به شایسته نگاه می کنم.

-خداحافظ.

و با گام های محکم از اتاق خارج می شوم. بیرون اتاق نفس حبس شده ام را آزاد می کنم. از نتیجه جلسه امروز راضی هستم هر چند دلم می خواست آقای صالحی به راحتی قبول نمی کرد اما با بودن در سازمان مرکزی راحت تر می توان کار کرد. دلم برای رنگ پریدگی آخر عماد سوخت! شایسته به نظر رییس سخت گیری می آید. نمی دانم کار کردن با شایسته چطور است اما هر چقدر هم بد باشد عمر ریاست در این سازمان ها کوتاه است. به هر حال شایسته هم مثل صالحی به دنبال اعلام آمار و ارقام است و با کسی که این ارقام را برایش تولید کند موافقت می کند. گوشی در دستم می لرزد. به صفحه اش نگاه می کنم. اسم کارن روی صفحه نقش بسته. لبخند می زنم. از وقتی پیش خودم به توافق ضمنی رسیدم کمتر دچار دلهره می شوم. هر چند هنوز به کارن جواب نداده ام اما بودن با کارن را دوست دارم.

-سلام کارن! خوبی؟ چه خبرا؟

-سلام عزیزم! مرسی. تو خوبی؟ کجایی؟

-مرسی. اومدم سازمان مرکزی جلسه داشتم الان هم بر می گردم اداره خودمون!

-خب چرا دوباره بر می گردی؟ بگو کارم طول کشید ساعت کاری تموم شد برنگشتم!

-آقای دو دره باز! هنوز ساعت دوازده نشده. تو اداره هم کلی کار دارم. ضمناً الان از این جا با رییسم تلفنی صحبت کردن اون هم می دونه جلسم تموم شده. بگذریم. کاری داشتی؟

-نه عزیزم! کاری نداشتم. دلم برات تنگ شده بود. شما که خدای نکرده یه وقت بهم زنگ نمی زنید!

romangram.com | @romangram_com