#طنین_پارت_149


-خانوم سلوک! لطفاً با اقای صالحی تماس بگیرید و به مهندس شایسته وصل کنید.

خانم سلوک چشمی می گوید و از دفتر تلفن رو به رویش شماره ای را می گیرد و به اتاق شایسته وصل می کند. عماد به من نگاه می کند.

-خانوم مهندس. خیلی دلم می خواد انتقالی شما درست بشه و تشریف بیارید این جا! ما این جا خیلی بهتون نیاز داریم. مهندس شایسته طرح های زیادی دارن که اگه نیروهای قوی داشته باشیم می تونیم به سرانجام برسونیم.

هر چقدر شایسته نچسب و مغرور است، عماد مهربان و مودب به نظر می رسد. تشکر می کنم. امیدوارم واقعاً همین طور که عماد می گوید شایسته به جز غرور چیزی در چنته داشته باشد. دلم می خواهد بتوانم مفید باشم! بتوانم تأثیر داشته باشم! حرف های عماد به من دلگرمی می دهد! بعد از چند دقیقه تلفن منشی زنگ می خورد. سلوک تلفن را جواب می دهد و وقتی قطع می کند به من و عماد می گوید به اتاق شایسته برویم. وارد اتاق می شویم. خیلی دلم می خواهد از نتیجه صحبت های شایسته و صالحی خبردار شوم هر چند انگار ناامیدی عماد به من هم سرایت کرده. از چهره شایسته هیچ چیز خوانده نمی شود. نه موفقیت نه شکست. به من نگاه می کند.

-با آقای صالحی صحبت کردم. مشکلی با اومدن شما نداشتن. فقط از نظر اداری باید فردا یک درخواست انتقالی بنویسید. آقای صالحی موافقت می کنند و بعد نامه میاد این جا. بعد از این که من موافقت کردم شما دیگه رسماً این جا منتقل می شید.

وا رفتم! صالحی به همین راحتی قبول کرد؟ یعنی بودن و نبودن من هیچ فرقی برایش ندارد؟ شایسته فکر می کند چون تازه به سازمان آمدم از هیچ قانونی خبر ندارم؟ جدی و محکم به چشمانش نگاه می کنم. نگاهی بی حس دارد!

-آقای مهندس! شما تقاضا کردید من بیام این جا، من هم قبول کردم. بنابراین من تقاضای انتقالی نمی نویسم! زحمت بکشید یه نامه به اداره من بزنید و تقاضای جا به جایی کنید. این جوری بهتره.

بعد هم نگاه خیره ام را از روی شایسته به عماد سر دادم. دهان عماد باز مانده بود و رنگش به وضوح پریده بود! این قدرها هم بد حرف نزده بودم که کار به رنگ پریدگی برسد! با واکنشی که در صورت عماد می بینم انتظار دارم شایسته عصبانی بشود اما حالت چهره اش همان طور بی حالت می ماند.

-مهندس عماد! ترتیب ارسال یک نامه رو به آقای صالحی بدید. پیش نویس بگیرید امضا کنم و بفرستید.

عماد چشمی می گوید. نگاهم را به عماد می دوزم.

romangram.com | @romangram_com