#طنین_پارت_145


مرد سری تکان می دهد و می رود.

جلسه تمام می شود. کمی مکث می کنم تا همه از سالن خارج شوند و بعد به دفتر فناوری اطلاعات می روم. وارد می شوم. دختر جوانی پشت میز منشی نشسته. سلام می کنم و راجع به جلسه می گویم.

-هنوز آقای مهندس نیومدن. تشریف داشته باشید. الان دیگه میان.

روی صندلی می نشینم. به در و دیوار نگاه می کنم. تلفن مدام زنگ می خورد و منشی انگار تمایل زیادی به جواب دادن ندارد خودش را مشغول کامپیوتر جلویش می کند. یاد تماس های مکرر خودم می افتم. بیچاره کسی که الان منتظر جواب شنیدن است! یاد حرف خانم افراشته می افتم. به منشی نگاه می کنم. تمام مشخصات یک آدم سوسول از نظر خانم افراشته را دارد. از این فکر خنده ام می گیرد. در همین حال در باز می شود و دو نفر وارد می شوند. منشی بلند می شود. به طرف در نگاه می کنم. مهندس شایسته و همان مردی که پیغام مهندس شایسته را آورده بود. من هم بلند می شوم و سلام می کنم. مهندس شایسته خیلی کوتاه جواب سلامم را می دهد و وارد اتاقش می شود. پشت سرش همان مهندس آشنا و منشی هم وارد شدند. بعد از چند دقیقه منشی خارج می شود و به من نگاه می کند.

-تشریف ببرید داخل.

بلند می شوم و با قدم های محکم وارد اتاق می شوم. هر دو نفر پشت میز جلسه کوچک اتاقش نشسته اند. بر خلاف آقای صالحی که به احترام هر کسی که وارد اتاقش می شد از جا بلند می شد از سر جایش تکان نخورد. در عوض مرد دیگری حاضر در اتاق از جا بلند می شود.

-سلام خانوم مهندس. خیلی خوش اومدید. معرفی می کنم. عماد هستم. معاون اداره. ایشون هم مهندس شایسته هستند. بفرمایید بشینید.

شایسته فقط سری تکان می دهد. از برخورد سرد شایسته خوشم نمی آید. سعی می کنم مغرور برخورد کنم. ارزش کاری که می خواهم انجام دهم آن قدر هست که اگر دلسوز سازمان باشند خودشان باید دنبالم بیایند اما حتی حالا که من دنبالشان می روم تا کاری برای سازمان انجام دهم به سردی برخورد می کنند. لبخند سردی روی لب می نشانم. به آرامی صندلی روبه روی شایسته را بیرون می کشم و روی آن می نشینم. حریفم شایسته است نه عماد. چندان اعتنایی به حضور عماد نمی کنم. از چهره شایسته پیداست چندان اهمیتی به هم فکری به دیگران نمی دهد. نگاهم ناخودآگاه به دستش می افتد. انگشتر عقیق نسبتاً بزرگی در دست دارد. انگار تکلیفش با خودش معلوم نیست. هیچ سنخیتی بین انگشتر عقیق و صورت شش تیغه اصلاح شده اش نمی بینم! باید سردی نگاهم را مخفی کنم. فعلاً می خواهم طرحم را مطرح کنم. شایسته هم سر بلند می کند و به من نگاه می کند.

-بفرمایید خانم.

لبخند کمرنگی می زنم. به چشمانش خیره می شوم. می خواهم به او بفهمانم چقدر در حرفم جدی هستم. هیچ چیزی از اخلاقیات این مرد نمی دانم که به من کمک کند چطور باید او را برای اجرای طرح هایم قانع کنم ولی اگر رییس اداره باشد و به اصول آشنا باشد باید بداند طرح اصلاح شبکه از همه مهم تر است.

romangram.com | @romangram_com