#طنین_پارت_140


هر دو با صدا می خندند. انگار لطیفه ای برایشان تعریف کرده باشم. با تعجب به خنده هر دو نفر نگاه می کنم. خانم افراشته با آن چهره مهربانش زودتر جلوی خنده اش را می گیرد.

-آقایون به هر کسی که سنش یه کم بالاتر باشه میگن حاجی. به بقیه هم میگن مهندس. این جا یک سری چیزهایی رسم شده. مثل این که هر کی مسئوله مدل اصلاح صورت و لباس پوشیدنش فرق داره. اونی که صورتش رو کامل اصلاح می کنه یعنی مسئول جایی نیست و نخواهد شد! از این رسم ها این جا زیاده.

متعجب به هر دو نفر نگاه می کنم. به این رسم عجیبی که بین این آدم ها هست. نمی دانم چرا این همه فاصله بین این اداره و شرکت های خصوصی وجود دارد. صدای زنگ تلفنم حواسم را از رسم و رسوم این اداره جدا می کند. اسم کارن لبخند به لبم می آورد. از اتاق بیرون می روم تا تلفن را جواب دهم.

-سلام.

مثل همیشه پرنشاط جواب می دهد.

-سلام بر بانو نیکو! حالت خوبه عزیزم؟

-ممنون. تو خوبی؟ چه خبرا؟

-هنوز دست از اون اداره مزخرف برنداشتی؟ هنوز پشیمون نشدی؟

-یعنی تو الان منتظری من پشیمون بشم؟ تو چه کار داری من کجا کار می کنم؟

موضوع بحث اواخر ما تغییر شغل من شده. کارن اصرار دارد دوباره به شرکت جاوید برگردم ولی من حاضر نیستم به خاطر اصرارهای کارن از اهدافم برگردم. می خواهم موضوع صحبت را عوض کنم.

romangram.com | @romangram_com