#طنین_پارت_137
-خدا رو شکر شما این جا هستید. اگر نبودید الان باید زنگ می زدیم شرکت بیرون. کلی پول می گرفت چند روز هم معطل می کرد تا همین کار کوچولو رو انجام بده.
خیالم راحت می شود. دلم می سوزد. برای هزینه ای بی جهت و به دلیل ناآگاهی پرسنل صرف می شود و سودجویی و کلاهبرداری بعضی شرکت های خصوصی. یکی از بزرگ ترین مشکلات این سازمان ها عدم آشنایی مقدماتی پرسنل نسبت به کار با کامپیوتر و رفع نقص های جزیی است. باید فکری به حال این مشکل بکنم. من برای کار کردن آمدم. کاش کارن زنگ می زد. از چند روز قبل که قضیه کار جدیدم را به او گفتم هنوز با من سرسنگین است. به نظرش هیچ جوری نمی تواند این حماقتم را درک کند. با این که هنوز جوابی به او ندادم ولی باز هم مهربان است. بابا این روزها بیشتر اصرار می کند زودتر جواب قطعی به کارن بدهم. قلبش ناراحت است و من دلم نمی خواهد هیچ هیجان اضافه ای داشته باشد. هر چند نسبت به انتخابم به اطمینان نسبی رسیدم. دوباره به اتاق کارگزینی بر می گردم. فخوری در اتاق نیست. احمدی تنهاست. باید تا آن جا که می توانم نسبت به محیط آشنایی بیشتری به دست بیاورم. باز هم با احمدی شروع می کنیم به بررسی فرآیندهای کاری. هر چند احمدی جزییات همه کارهای اداره را نمی داند اما به صورت کلی برایم توضیح می دهد. چند دقیقه بعد آقای افتخاری به همراه فخوری وارد می شود.
-خانوم مهندس الان با مهندس فخوری و حاجی راجع به اتاق شما صحبت کردیم. حاجی گفتن بهتره برید اتاق مالی. دستور خرید میز و صندلی هم براتون دادن. تا کارهای اداری اش انجام بشه و خرید بشه یه چند روزی طول می کشه. حاجی گفتن خودتون مشخصات یک کامپیوتر خوب رو بدید تا براتون خرید بشه.
خوشحال شدم. اتاق مالی خیلی بهتر از این اتاق بود. دو کارمند بیشتر نداشت و جای یک میز دیگر بود. از برخورد خانم افراشته و صبوری هم خوشم آمد. به نظرم می توانیم همکارهای خوبی باشیم. احمدی به فخوری نگاه کرد.
-چی بهش گفتی قبول کرد؟
فخوری به من نگاه کرد.
-شما که تو اتاق نبودید افتخاری زنگ زد گفت حاجی اومده. چون خودتون نبودید من رفتم صحبت کردم. شما جای خواهر ما هستید. یه وقت فکر نکنید می خواستم شما رو از سر خودمون باز کنم ولی این جا برای شما مناسب نیست. من هم همین ها رو به جاجی گفتم. حاجی هم قبول کرد تشریف ببرید اتاق مالی. اون جا خوبه. برای شما بهتره.
قلباً از او ممنون بودم. از کار کردن با مردها واهمه ای نداشتم اما از جو اتاق کارگزینی خوشم نمی آمد. افتخاری به من نگاه کرد.
-خانوم مهندس وسایلتون رو بردارید با من بیاید بریم اتاق مالی به خانم افراشته معرفیتون کنم. حاجی خودش زنگ زد و به خانم افراشته گفت شما قرارِ برید اون جا.
بلند شدم. همراه افتخاری به اتاق مالی رفتم. دوباره با دو همکار جدیدم آشنا شدم. چقدر جو این اتاق راحت تر بود. انگار اکسیژن در این اتاق بیشتر بود. گوشه ای می نشینم. هنوز میز ندارم. به جاوید زنگ می زنم و از او می خواهم مشخصات کامپیوتری که برای نیروهای جدید خریده بودند را برایم پرینت بگیرد تا شب از او بگیرم. به ساعت نگاه کردم. ساعت تازه یازده است و من دلم می خواهد هر چه زودتر این بلاتکلیفی ام تمام شود.از خانم صبوری کاغذی می گیرم و شروع می کنم به طراحی راهنما. باید چند راهنما طراحی کنم. اگر کامپیوتر و اینترنت داشته باشم می توانم به راحتی چند راهنمای یادگیری اصول مقدماتی کامپیوتر پیدا کنم. به کاغذی که احمدی برایم فرآیندها را نوشته نگاه می کنم. یاد گرفتن فرآیندهای کامل سازمان برایم مثل در اختیار داشتن چک سفیدی است که در موقع نیاز می توانم آن را خرج کنم. باید پورتالی طراحی کنم تا خدمات به خارج از سازمان از طریق اینترنت انجام شود. هنوز نامه ها به صورت دستی گردش دارند. باید اتوماسیونی برای مکاتبات اداری راه اندازی کنم. نمی دانم سازمان مرکزی اجازه می دهد یک شعبه به تنهایی اتوماسیون یا پورتال داشته باشد یا نه. بلند می شوم. باید به وضعیت شبکه و کابل کشی داخلی آن نگاه کنم. از اتاق خارج می شوم. نگاهی به کابل های رها شده روی دیوارها که منظره بدی ایجاد کرده اند می اندازم. باید نقشه شبکه این جا را بگیرم. هر چند از ظاهر این شبکه آشفته بر می آید که هیچ نقشه ای نداشته باشد. شبکه هایی بدتر از این همه دیده بودم. باید قبل از هر کاری با رییس مشورت کنم. فردا روز دیگری است و من برای ساختن به اندازه کافی انگیزه دارم.
romangram.com | @romangram_com