#طنین_پارت_136


-خانوم مهندس! چی شده؟ صحبت کردید؟

با این که از صمیمیتش خوشم نمی آید اما از این که پیگیر است ته دلم از او ممنونم.

-نه نبود. آقای افتخاری گفت وقتی اومد خبرم می کنه.

و باز همین طور بیکار زل زدم به دیوار رو به رو. هر چند انتظار هر سختی ای را داشتم اما با این حال نمی توانم اعتراف نکنم که این بی نظمی خارج از تصورم است. با این حال باید از همین حالا شروع کنم. رو کردم به احمدی که بیشتر مشتاق هم صحبتی بود و به نظر بیکار می آمد.

-میشه اگه فرصت دارید فرآیند کاری این جا رو برام توضیح بدید؟

احمدی نگاهی به من کرد. شاید او هم از بیکاری خسته شده بود. برگه ای از کشوی میزش بیرون کشید و زیر دستش گذاشت. صندلی ام را به میزش نزدیک کردم و شروع کرد با حوصله تمام فرآیند کاری را توضیح داد. حین صحبت کردن تلفن داخلی زنگ خورد و احمدی تلفن را جواب داد. چند کلمه کوتاه حرف زد و بعد گوشی را به طرف من گرفت. تلفن را جواب دادم. صدای زنی در گوشی پیچید.

-سلام خانوم مهندس. شنیدم از امروز مشغول شدید. کامپیوتر من سوخته. میشه بیاید اتاق من؟

چشمی گفتم و تلفن را قطع کردم. کمی ترسیدم. من تا حالا کار سخت افزاری انجام ندادم. یعنی چه که کامپیوترش سوخته؟ بلند شدم. احمدی برایم توضیح داد باید به اتاق مالی بروم و خانمی که تماس گرفت خانوم افراشته بود. از اتاق کارگزینی خارج می شوم. به اتاق خانم افراشته می روم. دو زن در اتاق نشسته اند. با هر دو نفر احوالپرسی می کنم. خانم افراشته حدود چهل و پنج سالی دارد. خانم دیگر که کمی جوان تر است خانم صبوری است. این اتاق از اتاق کارگزینی بزرگ تر است. نورگیرتر هم هست. به کامپیوتر سوخته نگاه می کنم. امتحان می کنم. کامپیوتر روشن نمی شود. کابل برق را وارسی می کنم سالم است. به پشت کامپیوتر نگاه می کنم. دکمه صفر و یک کامپیوتر روی صفر است. دکمه را روی یک می گذارم و دکمه پاور را می زنم. کامپیوتر روشن می شود. لبخندی می زنم. خانوم افراشته نگاه قدرشناسانه ای می اندازد.

-ممنون. خانوم مهندس. زحمت کشیدید. چی شد؟

برایش کامل توضیح می دهم. سعی می کنم تا کامل یاد بگیرد و بار بعدی خودش بتواند مشکل را حل کند. خانم افراشته باز هم تشکر می کند.

romangram.com | @romangram_com