#طنین_پارت_13


-اگه کارت تموم شده بیا شرکت. نوید هم این جاست .منتظرتیم.

نوید؟ تازه یادم افتاد. صبح جاوید با او راجع به قرار عصر حرف می زد. عکس العمل نوید جلوی چشمم آمد. باز همان سر خوردگی همیشگی کنار نوید بودن در جانم نشست.

-اگه کارت مهم نیست میرم خونه. شب تو خونه حرف می زنیم.

-اتفاقاً کارم مهمه. منتظریم. زود بیا.

منتظریم؟ برادر من! چرا فعل هایت را جمع می بندی؟ چرا می خواهی غرور آسیب دیده ام در مقابل نوید را، ترمیم کنی؟ من که به خوبی می دانم نوید هرگز منتظر من نیست. فکرم مشغول تر شد.

امروز از چیزی که فکرش را می کردم در پروژه جلوتر رفته بودیم. به بچه ها خسته نباشید گفتم و از محل پروژه بیرون زدم.

هنوز از رفتار جاوید متعجب بودم که می خواست نوید را در شرکت ببیند. شاید موضوع بی ربط به خواستگاری فردا شب نباشد. اما جاوید هم خیلی خوب می دانست نوید همیشه مرا چگونه در سکوت به باد تحقیر می گیرد. اصلاً همه می دانستند. هر چند همیشه سعی می کردم آن همه بی اعتنایی نوید از چشمان نگران پدر و مادرم مخفی بماند اما مگر می شد آن همه استهزا را مخفی کرد؟ نمی خواهم امروز به نوید فکر کنم. امروز آن قدر دغدغه دارم که جایی برای نوید و کینه مجهولش نباشد. راستی فردا اگر قرار شد با کارن صحبت کنم چه باید بگویم؟ چه شرایط خاصی را باید به کارن بگویم؟ از کدام باید و نباید حرف بزنم؟ از چه اولویتی باید حرف زد؟ کاش خواهری داشتم تا با او حرف می زدم. کاش این همه تنها نبودم. کاش در آن اتفاق شوم به جای نوید ... نه خدایا مرا ببخش. خودت که می دانی طاقت کوچک ترین ناراحتی نوید با همه تلخی هایش را ندارم. به شرکت رسیدم. رفتم واحد ریاست. نگار را دیدم که پشت میزش نشسته. امیدوارم نوید رفته باشد.

-سلام نگار جون. رییس بزرگ هست؟

نگار مثل همیشه لبخند پهنی روی لبش داشت. انگار لبخند روی لبش جراحی شده بود.

-سلام. آره جمع خانوادگیه. نوید هم هست.

romangram.com | @romangram_com