#طنین_پارت_125
نوید به من نگاه می کند.
-نیکو؟ چرا نگفتی اینا رو هم باید توش بریزم.
می خندم.
-آخه شما ها باور کردید نوید شام درست کرده؟ حالا یه وقت هایی با مامان کمک می کنه ولی شام درست کردن بلد نیست که. نوید اعتراف کن خودت درست نکردی.
مامان نمک و فلفل و ادویه و سس به الویه اضافه می کند و شام بین خنده و شوخی و متلک جاوید و بابا صرف می شود و من دلم برای همه خاطراتی که خلق نشدند می گیرد. همه خاطراتی که می توانستند به وجود بیایند اما هرگز اتفاق نیفتادند.
بعد از شام به مامان پیشنهاد می دهم ظرف ها را بشورم. مامان هم می رود کنار بقیه در سالن می نشیند. فکرم پرواز می کند به مصاحبه امروز. خیلی دلم می خواهد رها شایسته انتخاب شود. از رفتار توهین آمیز مانی حیدری ناراحت نمی شوم. عادت کردم به این رفتارها. از شخصیت و اعتماد به نفس رها شایسته خوشم می آید. ظرف شستن که تمام می شود میوه آماده می کنم و به سالن می برم. به جاوید نگاه می کنم.
-جاوید؟ بالاخره کی انتخاب شد؟
جاوید لبخندی می زند.
-خب راستش مدتیه که تصمیم گرفتم شرکت رو توسعه بدم. یه مناقصه خیلی بزرگ هم برنده شدیم. برای همین تصمیم گرفتم از بین این آدم ها پنج نفر رو انتخاب کنم. چهار نفر امروز همشون رو انتخاب کردم یه نفر دیگه انتخاب شد.
یک لحظه دلم می گیرد. برای کارهای بزرگی که قرار است در شرکت انجام شود و من تجربه اش را از دست می دهم. کاش بتوانم به نحوی در پروژه ها همکاری کنم. یاد کارن می افتم. تصمیمم برای آینده. به مامان نگاه می کنم. کاش از مامان کمک بگیرم. مامان هم حتماً این روزها را پشت سر گذرانده. حتماً او هم این تردیدها را تجربه کرده. حتماً دغدغه های مرا درک می کند. باید با مامان حرف بزنم.
romangram.com | @romangram_com