#طنین_پارت_119


-چرا نوید؟ چرا فکر می کنی تردید من به نوید مربوط میشه؟ قسمت زیادی از تردید من نسبت به اصل ازدواجه و یک مقدار کمتر اون مربوط میشه به این که اصلاً ما به درد هم می خوریم یا نه؟ نمی تونم درک کنم چرا به اسم نوید رسیدی؟

-ولش کن. بهش فکر نکن. همین جوری یه چیزی گفتم. خب بریم؟ تو راه حرف می زنیم.

و بدون این که جواب سوال های مرا بدهد از جایش بلند شد. سوال عجیب و حرکت عجیب تر بعد از آن که حتی جواب مرا نداد. چرا نوید؟ چرا گفت نوید و نگفت جاوید؟ مگر هر دو برادر من نیستند؟ هستند؟ چرا کارن به نوید به چشم برادر من نگاه نمی کند؟

بلند شدم و به طرف کارن رفتم. در ماشین را برایم باز کرد و منتظر ماند تا سوار شوم. بعد در ماشین را بست. راستی تردیدهای من بیشتر نسبت به اصل ازدواج است یا کارن؟ نوید؟ چرا نوید؟

در طول راه کارن ساکت است. من هم ساکتم. منتظرم جواب سوال مرا راجع به نوید بدهد. از گوشه چشم به من نگاه می کند.

-پیشنهاد میدم یه مدت با هم بریم بیرون. سعی می کنم تو رو به خودم وابسته نکنم. مثلاً بریم کوه. فکر می کنم توی این برخوردها بتونیم همدیگه رو بهتر بشناسیم.

ولی من هنوز به سوال کارن فکر می کنم. سوالی که به نظرم از دغدغه های اصلی ذهنش بود و حالا تردیدهای من دو چندان شده. فعلاً نمی توانم به پیشنهاد کارن فکر کنم.

-نمی دونم. فکر می کنم و بعداً بهت جواب میدم.

و بقیه راه در سکوت طی شد. به خانه رسیدیم. هر دو با لبخند خداحافظی کردیم.. هر چند با حرف زدن آرام تر شده بودم اما جمله آخر کارن در کافی شاپ تمام فکرم را به هم ریخت.

وارد خانه شدم. مامان نبود. از قبل گفته بود امروز دورهمی عصرانه زنان فامیل در منزل خاله ام برگزار می شود که طبق معمول من هیچ سهمی در این دورهمی ها نداشتم. همیشه یا مشغول درس بودم یا مشغول کار. خانه ساکت بود. لباسم را عوض کردم. ترجیح می دهم کاری انجام دهم. باید تا آمدن مامان شام را آماده کنم. به آشپزخانه می روم. هوس الویه کردم. مرغ و سیب زمینی و هویچ و تخم مرغ را روی گاز می گذارم و روی صندلی آشپزخانه می نشینم. باید امشب تکلیف خودم را با خودم روشن کنم، تکلیفم را با همسایه دیوار به دیوارم هم. تکلیف برادری یا هر چیز دیگری. چرا کارن فکر می کند نوید باعث تردیدهای من است؟! نوید چه نقشی در زندگی من دارد؟ جز کسی که همیشه دلم می خواست مرا ببیند. مرا حس کند و در بازی های کودکانه ام شریک باشد؟ احساس من به نوید عشق است؟ می تواند باشد؟ اگر عشق است چرا عمیق نیست؟ چرا همه قلب و روحم را درگیر نکرده؟ چرا از بطن خاطرات گذشته به سطح نمی آید؟

romangram.com | @romangram_com