#طنین_پارت_118
-سوالم جواب نداشت؟
نفس عمیقی می کشم. باید بزرگ شوم. چاره ای ندارم!
-ببین کارن! نمی دونم چه جوری باید بهت بگم که متوجه منظورم بشی. اصلاً بذار از اول برات بگم.
باز هم نفس عمیق می کشم. به نقطه ای خالی نگاه می کنم تا بتوانم کمی افکار درهم شده ام را سامان بدهم.
-ببین تو واقعاً اولین مردی هستی که توی زندگی ام اومدی و من دارم جدی بهش فکر می کنم. راستش همیشه اون قدر توی کار و درس و آرزوی پیشرفت غرق شده بودم که یه قسمتی از زندگی یادم رفته بود. یادم رفته بود دختر جوونی هستم که باید رویاهایی داشته باشه. حتی منتظر شاهزاده سوار بر اسب سفید باشم. همیشه وقتی دوستام راجع به پسرها حرف می زدن به نظرم از سر بیکاری بود. به نظرم حرف های صد تا یه غاز بود. هیچ ارزشی نداشت. فکر می کردم ازدواج هم مثل پروژه است که میشه براش RFP5 نوشت. کنترل پروژه نوشت. اجرا کرد بعد تست گرفت. اگه اشکال هم داشت اصلاحش کرد. الان که تازه دارم جدی بهش فکر می کنم می بینم چقدر از قافله عقبم. هنوز نمی دونم تصورم از مرد ایده آل چیه! هنوز درک درستی از ازدواج ندارم. یعنی نه که ندونم، به واقعیت نزدیک نیست. ترکیبیِ از آدم های نزدیک من. مثلاً دلم می خواد مثل پدرم باشه. کاش وقتی دوست هام از ازدواج حرف می زدن بیشتر به حرف هاشون دقت می کردم. تو حق داری از من دلخور باشی. نه به خاطر این که هدیه ات رو قبول نکردم. به خاطر این که هنوز سردرگمم. به خاطر این که زمان زیادی به خاطر تردیدهای من تلف کردی. اگر بخوای این رابطه رو همین جا ختم کنی بهت حق میدم. شاید هنوز برای من زود باشه به فکر ازدواج باشم. شاید از حالا چند سالی رو باید به مردها یا اصلاً به زندگی با دید دیگه ای نگاه کنم تا بتونم تصور درستی از ازدواج داشته باشم. نمی دونم!
دست هایش را زیر چانه زده، با دقت به من نگاه می کند. انگار به حرف هایم خوب فکر می کند. چند لحظه مکث می کند. سرم را به هم زدن فنجان قهوه ای گرم می کنم که نمی دانم کی آورده اند. حالا سبک تر شدم. فکر می کنم کارن یا هر مرد دیگری حق دارد بداند در کجای هر رابطه ای ایستاده است.
-نیکو! یه سوال می پرسم درست جوابم رو بده. واقعاً من اولین مردی هستم که تو زندگیت بوده؟
به نشانه مثبت سر تکان می دهم. برقی در چشمانش می بینم. حالا که حرف زدم، حالا که آن همه تردید و شرم را کنار گذاشتم احساس می کنم سبک شدم. کارن هم خودش را مشغول هم زدن قهوه می کند.
-ممنون که حرف هات رو بهم گفتی. از این که بهم اعتماد کردی و اون سدی که دور خودت کشیده بودی رو باز کردی خوشحالم. راستش دخترهای زیادی دور و برم هستند و فکر می کنم دست روی هر کدوم بذارم جواب رد بهم ندن، ولی من از تو خوشم اومده. تو رو انتخاب کردم. دلم می خواد بهت کمک کنم این همه تردید رو کنار بذاری. نمی دونم چجوری می تونم کمکت کنم. فقط یه سوال بپرسم این همه تردید تو به نوید مربوط میشه؟
شوکه شدم. تردید من راجع به اصل ازدواج راجع به اصل رابطه، راجع به ترسی که به خاطر از دست دادن آزادی هایی که دوستانم از آن حرف می زدند، تردید باز کردن تنهایی ای که به آن خو گرفتم و شریک شدنش با یک انسان دیگر، چه ربطی به نوید دارد؟ چه ربطی می تواند داشته باشد؟
romangram.com | @romangram_com