#طنین_پارت_114


-بفرمایید بنشینید آقای حیدری.

با نارضایتی می نشیند. در تک تک رفتارهایش غرور موج می زند. سوال هایم را با استهزاء پاسخ می دهد. سعی می کنم به انرژی منفی اش توجهی نکنم. سوال هایم که تمام می شود بر می خیزد. قبل از رفتن بر می گردد و به من نگاه عاقل اندر سفیهی می کند.

-خوشحال شدم، همکار آینده!

و راه می افتد به سمت در خروجی. به قبولی اش ایمان دارد. به وزنه رزومه اش خوب واقف است. نتیجه مصاحبه هر چه می خواهد باشد این مرد حق ندارد به من توهین کند.

-آقای حیدری! چه من شما رو به عنوان فرد پذیرفته شده انتخاب کنم یا نه ما هیچ وقت همکار نمی شیم. چون فرد پذیرفته شده قراره جانشین من بشه در شرکت.

-نگاهش مبهوت می شود. فکر نمی کند برای جانشینی فرد مقابلش آزمون داده باشد. لبخندی می زنم.

-به سلامت. از آشنایی تون خوشوقت شدم.

دو پرونده حیدری و شایسته را جدا می کنم و به اتاق خودم می روم. به منشی می گویم یک جلسه با جاوید و حسین راجع به نتیجه آزمون هماهنگ کند و به من خبر دهد. گوشی موبایلم را روشن می کنم. یک پیام از کارن دارم.

-سلام نیکو جان. تلفنت خاموش بود. نتونستم تماس بگیرم. می خوام ببینمت. کارت دارم. چه کاری ممکن است داشته باشد؟ فوری دکمه سبز را می زنم تا با او تماس بگیرم. بعد از سه بوق آزاد تلفن را جواب می دهد. لحنش کمی سرد است.

-سلام.

romangram.com | @romangram_com