#طنین_پارت_112
گرمای هوا کلافه ام کرده. از قبل با جاوید هماهنگ کرده بودم امروز شرکت نروم. از فردا مصاحبه های شرکت شروع می شود و من باید از متقاضیان مصاحبه بگیرم. چه تصادف جالبی! در حالی که خودم را برای مصاحبه آماده می کنم باید مصاحبه هم بگیرم. شاید بشود از محتویات سی دی برای مصاحبه متقاضیان کار در شرکت کمک گرفت.
به خانه که می رسم مامان نیست. احتمالاً رفته خرید. به اتاقم می روم. سریع لباسم را عوض می کنم و لپ تاپم را روشن می کنم. سی دی را داخل لپ تاپ قرار می دهم. با تعجب به لپ تاپ نگاه می کنم. چند فایل پی دی اف و چند فایل تصویری. فایل های تصویری را باز می کنم. آموزش تصویری وضو، تیمم و نماز! فایل های پی دی اف را باز می کنم. قسمت هایی از رساله های علمای بزرگ و ... البته کمی هم قوانین سازمان!
دهانم باز می ماند. از من راجع به اصول و قواعد دین می پرسند؟ پس تکلیف اقلیت های مذهبی چیست؟ اصلاً انتظار چنین مصاحبه ای را نداشتم. یعنی کسی قرار نیست مصاحبه فنی بگیرد تا بفهمد سطح دانش فنی من چقدر است؟ مگر قرار نیست برای کار و دانش فنی ام حقوق دریافت کنم؟ نوید راست می گفت. نباید انتظار داشته باشم کسی به من مدال بدهد. باید از همین حالا شروع کنم. از فایل های پی دی اف شروع می کنم. بیشتر احکام مربوط به نماز و روزه را بلدم ولی بعضی از احکام شاید در طول عمر به ندرت برای کسی پیش بیاید. به نظرم هر وقت که پیش بیاید همیشه رساله و یا اینترنت برای فهمیدن حکم شرعی مسأله وجود دارد. چه لزومی به حفظ کردن این همه قانون فقهی؟!
من این راه را انتخاب کردم. با همه سنگ هایی که ممکن است کسی را دلسرد کند ولی من از این انتخابم هدف دارم. نباید چیزهایی که دوست ندارم مرا دلسرد کند. تمام عصر و شب را به مطالعه اختصاص دادم. باید برنامه ریزی دقیقی داشته باشم. باید مطالب را به دقت مطالعه کنم. نمی خواهم حالا که امتیاز کتبی مناسب را کسب کردم به خاطر مصاحبه عقیدتی از ورود به سازمان منع شوم.
زهره لیستی به دستم می دهد. تعداد متقاضیان استخدام، شرایط سختی را برای استخدام تعیین کردیم. با این حال بیشتر از پنجاه نفر تقاضا دادند. مشخصات افراد را نگاه می کنم. بیش از بیست نفر هیچ سابقه کاری ندارند. اسم همه را از لیست حذف می کنم. پنج نفر هم تنها مدرک شان لیسانس دانشگاهی بود. این پنج نفر را هم حذف می کنم. می سپرم با بقیه تماس بگیرند و برایشان وقت مصاحبه تعیین کنند. به رزومه های رسیده نگاه می کنم. چهار نفر رزومه خوبی دارند. روی یک اسم زوم می کنم. مانی حیدری! رزومه فوق العاده ای دارد. می تواند نیروی انتخابی باشد. سه نفر دیگر هم خوب هستند، اما رزومه کاری مانی حیدری از بقیه بهتر است. دور اسم این چهار نفر با خودکار سبز خط می کشم و می گویم این چهار نفر جزو آخرین نفرات مصاحبه شونده باشند. می خواهم بقیه را بدون توجه به دانش این چهار نفر بسنجم.
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار می شوم. کش و قوسی به بدنم می دهم. هنوز کمی خسته هستم. دیشب تا دیر وقت برای مصاحبه خودم مطالعه می کردم و بعد هم دو ساعت برای مصاحبه امروز وقت صرف کردم تا آماده باشم. امروز آخرین گروه که قوی ترین افراد هستند برای مصاحبه می آیند. کاش می شد کمی بیشتر بخوابم. وقت ندارم. به جای ای کاش گفتن باید سریع تر آماده شوم.
سریع صبحانه می خورم. جاوید داخل ماشین منتظرم نشسته است. می نشینم و رایحه عطرش را به مشام می کشم. همیشه خیلی کم عطر می زند. کمی به طرف من می چرخد.
-امروز هم مصاحبه داری؟ چند نفر موندن؟
-آره. امروز دیگه آخرین گروه هستن. چهار نفر هستن.
-خب تا حالا چطور بودن؟ کسی به نظرت خوب بود؟
romangram.com | @romangram_com