#طنین_پارت_11


-باشه ممنون. راستی امروز با کاوه و زهره که کاری نداری؟

و خیلی سعی کردم جلوی لبخند گشادی که آن همه دلش می خواست روی لبم بیاید را بگیرم.

-کار داشتم ولی می تونم جابه جا کنم. تو برو، نگران من نباش.

در حالی که می خندیدم گفتم:

-دیدی گفتم یه دونه ای سرهنگ؟ بازم ازت ممنونم.

همیشه می دانستم باید حس حمایت مردی مثل حسین را تحریک کنم تا با من همکاری کند. حسین مردی نبود که بتوانم از راه دلیل قانعش کنم. چون در این صورت بازنده حتماً من بودم. لبخندی زدم و سریع از اتاق بیرون آمدم. نگاهی به ساعتم کردم. ده دقیقه وقت صرف کرده بودم تا کاوه را برای امروز از حسین بگیرم و خودش نفهمد.

به اتاقم رفتم و شماره داخلی کاوه را گرفتم. با زنگ اول گوشی را برداشت.

-با حسین هماهنگ کردم. امروز با من میای. ده دقیقه دیگه با زهره پایین باشین.

می توانستم تعجبش را تصور کنم. باشه ای گفت و قبل از این که قطع کند گفتم:

-راستی با یه آژانس هم هماهنگ کن ده دقیقه دیگه پایین باشه. همه وسایلی هم که می خوای با خودت بردار.

romangram.com | @romangram_com