#طنین_پارت_109


-چیز خاصی می خواستی نشونم بدی یا فقط می خواستی اتاقت رو ببینم؟

کارن از لحن سردم جا می خورد اما سعی می کند خودش را نبازد. با اشتیاق جواب می دهد.

-دلم برات تنگ شده بود بی انصاف! چشم هات رو ببند می خوام یه چیزی نشونت بدم!

با نارضایتی چشم هایم را می بندم. حرکت دست کارن را روی انگشت هایم حس می کنم. با همان چشم بسته متوجه می شوم دست هایم را بالا آورد. بین انگشتانم را باز کرد و چیز لطیفی بین دستم جا گرفت. چشمم را باز کردم. چعبه مخملی سیاهی در دستم بود. کارن به نگاه متعجبم لبخند زد.

-این هدیه اولین بار به اتاقم اومدنه. بازش کن ببین خوشت اومده؟

جعبه را باز می کنم. گردنبند طلا سفید ظریف و زیبایی داخل جعبه برق می زند. با چند نگین سیاه ریز و یک نگین درشت سیاه در وسط آن. گردنبند زیبایی است. بر می دارم و بین انگشت هایم می گیرم. به تضاد سفید و سیاه گردنبند نگاه می کنم. می گردم تا رد آن کلمه بی انصاف را بین جواهرات گردنبند پیدا کنم.

-قابلت رو نداره.

خوشم می آید. خیلی زیباست اما قبول این هدیه به منزله پذیرفتن نامزدی است.

-خیلی قشنگه اما ...

سریع کلامم را قطع می کند.

romangram.com | @romangram_com